افسانهای از سرزمین صلح ده
عصر بور
۸:۰۶ ق٫ظ ۰۸-۰۲-۱۳۹۷
راه راه: در افسانه های زیرخاکی مغرب زمین آمده است که یک پادشاه مو بور قصد جاودانه شدن داشته و در این راه فقط دوستی با گرگ قصه شنگول و منگول را تجربه نکرده است. پادشاه در ابتدا برای جاودان شدن چارهای جز سوار شدن بر افکار مردم نمییابد. مشاورانش هم تاکید میکنند که باید سوار شود تا جاودان شود. در ابتدای کار چهره اش را روی کاغذ کاهی میکشند و به جک و جانوارها میبندند تا همه او را بشناسند.
چندی بعد یکی از مشاورانش میگوید: «جمع کنید بابا. با عکس نمیشود که.» هرچند به قیافه این مشاور نمیخورد، اما راست میگفت چرا که موهای بور پادشاه در کاغذ کاهی به خوبی دیده نمیشد و مردم فکر میکردند او پادشاه کچلی است. پادشاه موبور بعد از این صحبتها کمی قربان صدقه موهایش میرود و میگوید: «هووو! بد صحبت کردی ولی آفرین. چه کنیم؟» اینجا مشاور آتشش خوابیده و زبانش قفل میشود. موبور هم وقتی این وضع را میبیند دستور میدهد که نطق مشاور گونهاش را با دو چک به او برگردانند. نطقش برمیگردد و میگوید: «لامصبا، درد داشت» و در ادامه اضافه می کند: «الان مردم دنیا عاشق صلح هستند. امروز صلح بکاری، فردا جاودانگی درو میکنی»
در افسانه آمده است که پادشاه موبور، از حرف سنگین مشاور موهایش سفید میشود اما جادوگر، بوری موهایش را به او برمیگرداند. موبور ضمن تشکر از جادوگر میگوید:« ای دل غافل، چرا به کله خودم خطور نکرد» و در ادامه به فکر ایجاد کارخانه صلح سازی میافتد. هنوز این فکر را به زبان نیاورده بود که ولایتهای ملکهای ها و ایفلی ها نامهای با این مضمون میرسد: “چاکریم و ما هم هستیم.” موبور در نامهای مشارکت آنها را قبول میکند و “لاشخورهای قبل از شما را باید از تاریخ حذف کرد” را هم ضمیمه نامه میکند.
تولید صلح شروع میشود و انبارها را پر میکند. همان مشاور چَک سوز پیشنهاد میکند که نام سرزمینشان را بگذارند “ایالات صلحده” موبور هم که دیگر او را قبول داشته حرف مشاورش را قبول میکند و میافزاید:« خب الان چه کنیم؟» تا این را میگوید ملکه ای ها و ایفلیها خاورمیانه گویان از راه میرسند. پادشاه موبور میگوید: «حالا چرا خاورمیانه؟» آنها میگویند: «چون صلح لازم هستند و گروههای صلح قبلی که برایشان فرستاده شده را با بمب شیمیایی در تشت آب خفه کردهاند.» پادشاه موبور میگوید:« کدام بسته دقیقا؟» که ملکهای ها و ایفلیها یک صدا میگویند:«همان بسته ریش پرپشت دار» پادشاه که میخواست جلوی خدم و حشم نشان دهد چیزی بارش است علت اصلی نابودی صلحهای قبل را جویا میشود که انگلیس و فرانسه مانند فریاد استاد نوری در ترانه ایران ایران میگویند: «ایییییرااااااااااان». با شنیدن نام ایران باز هم موهای پادشاه سفید میشود و جادوگر برای بور کردن دست به کار میشود. مشاور هم آب قندی به او میدهد و بعد از دقایقی پادشاه موبور “عجب” غلیظی میگوید و به تماشای بار زدن صلحها مینشیند. در این هنگام مشاور چک سوز میگوید:« کار نیکو کردن از پر کردن است» این را که میگوید پادشاه هم به کمکشان میآید و پر میکند و آنها را راهی خاورمیانه میکند.
بعد از مدتی مشاور چک سوز برای ارائه گزارش به محضر پادشاه وارد میشود. پادشاه او را تحویل میگیرد و طبق معمول یک چک به او میزند تا نطقش باز شود. مشاور نطقش باز میشود و میگوید: «بیشتر بستهها رهگیری شدند و به زمین نرسیدند» در این هنگام پادشاه نگاه سیامک انصاری واری به افسانه نویس میکند. مشاور ادامه میدهد: «آخ که اگر میبودی! هوا گرگ و میش بود و بستههای پوکیده شده آسمان را جلا بخشیده بودند» موبور نگاه سیامک انصاری وارش را از افسانه نویس میگیرد و بند تنبانش را شل میکند و میگوید:« آنها را وللش. آیا جاودانه شدهام؟» مشاور با دست به گونهاش اشاره میکند و به پادشاه میفهماند که چک لازم شده است. چک را میخورد و میگوید:« به موت قسم که با این حمله پلاستیکی جاودان شدی.»
ثبت ديدگاه