حبیبی در این رمان بیست سال از زندگی فلسطینیانی را روایت میکند که پس از مهاجرتهای دستهجمعی هموطنانشان در پی جنگهای سال ۱۹۴۸ و ۱۹۶۷ در تابعیت اشغالگران صهیونیست ماندهاند. حبیبی در رمانش برای بازخوانی این بخش تاریخی از زندگی مردم سرزمینش بخشهایی از زندگی شخصی خود را با برخی از وقایع عمومی و تاریخی سرزمین خود آمیخته است.
راستش ترانه ها مث بچه ی آدم می مونن هیشکی دلش نمی آدش که بچه هاشو از خودش جدا کنه، اما چاره ای نیست. اون حس هفته ای یکی دوبار سراغت می آدش و تو هفته ای یکی دوبار دلت تاپ تاپ می زنه و واسه یکی دیگه می میری.
من در یک خاندان فنی به دنیا آمدم. در چهارسالگی از طرف مادرم مأموریت پیدا کردم فوق دکترای مهندسی بگیرم و برای خانواده افتخار آفرینی کنم.
مادرم به آلبالو خشکه، کدو و فوق دکترا خیلی علاقه داشت.