روزنوشت یک کنسرو فروش چند روز قبل از پذیرش قطعنامه 598
دوگانه ی دنده کباب و خاک وطن
۸:۰۲ ق٫ظ ۰۴-۰۵-۱۳۹۷
راه راه: سر سفره بودم. اخبار به صورت رگباری داشت از فشارهای اقتصادی می¬گفت. نشان میداد که همهی مردم در سختی بودند و کم آوردهاند. دیگر به چه زبانی باید میگفتند جنگ باید تمام شود؟
البته به جز آنهایی که نمیدانستند مزهی دنده کبابی میارزد به تمام این خاک و خط مرزها.. نگاهی به صبحانهام انداختم. باید برای اعتلای اقتصاد کشور صرفه جویی هم می¬کردیم . تصمیم گرفتم فقط کره را لای نان بگذارم. پس مربا و گردو را جدا جدا در دهانم گذاشتم . آب میوهام را هم سر نکشیدم و با نی و ذره ذره قورت دادم. ریاضت اقتصادی به خودمان دادیم . راضی بودم .
بچهها از سوییس تماس گرفتند. نگران سلامتیشان بودم. به مادرشان اطمینان دادند که حالشان خوب است و غلط زیادی نمیکنند. پذیرفتیم. قول دادند درس بخوانند. اگر جنگ تمام میشد، کشور نیاز به مسئول تحصیلکرده هم داشت. اگر تمام نمیشد باز هم کشورهای دیگر نیاز به کارگر داشتند.
ناهار را گفتم یک چیز خشک، بار بگذارند که با رزمندگان هم همدردی کنیم.چون دیدهبودم زیاد خشکبار بسته بندی میکنند. سوپ کنار کباب را حذف کردند. واقعا رزمنده ها کباب بدون سوپ را چطور می خورند؟ البته دیگر کسی در جبهه نمانده. همه خستهاند و یا جان دادهاند. دیگر مثل آن اوایل اعزامی ندارند. همهاش فیلم های آرشیوی را جلوی مساجد پخش میکنند. آن جمعیت هم ماکت هستند.
با انبار تماس گرفتم. گفتم کمپوت و کنسروها را الان نفروشند. دو روز دیگر سود بهتری داشت. خسته شدم. در باغ قدم زدم. آب استخر آلوده به اشعه موشکهای دزفول بود. برای همدردی با مردم از آن استفاده نکردم.
غروب بود. باید برای خواب به جاده ی قم میرفتیم. موشکباران خواب را از چشممان ربوده بود. شیب خیابانها که کم میشد مردم در ولوله بودند. خانمها داشتند مربا درست میکردند. تصمیم گرفتم مربا را لای نان بگذارم وقتی خودشان هم دارند. خانم گفته بود اینهمه سختی به خودت عبور نده.
به اتوبان رسیدم، صدام حرفش تضمین بود . گفته بود تهران را با خاک یکسان میکند. الکی نبود… . همه آمده بودند. یعنی همه همسایههایی که ما میشناختیم و ویزایشان جور نشده بود آمده بودند. شب را لای لحاف پشمی در ماشین خوابیدیم. فکر کنم خط مقدم همینجا بود. بقیه که در سنگرهای گرم و نرمشان خوابند و کنسرو نوش جان میکنند . کاش یک نفر وضعیت ما را درک میکرد و صدایمان را میرساند که همهی مردم، یعنی ما خستهایم و مجبورشان میکرد جنگ را پایان دهند
ثبت ديدگاه