از سری خاطرات یک داعشی
تکفیر به صرف خوراک سوسمار!

راه راه: یوم جمعه مورخ سادس ربیع الثانی
امروز ساعت ۱۱ صبح از خواب بیدار شدم، گویا نماز صبحم قضا شده باشد ولی اشکالی ندارد این روزها کار تکفیر شیعیان که تا آخر شب طول می کشد مهم تر از نماز صبح است این را من نمی گویم مفتی مسجدمان می گوید. ام ظریف خدمتکارمان ناهار خوشمزه ای روی گاز دارد گویا خوراک سوسمار است غذای مورد علاقه من. ام ظریف انسان عجیبی است، یک کلمه حرف نمی زند و هرچه می گویم فقط لبخند می زند.

c_%da%a9%d8%a7%d8%b1%db%8c%da%a9%d8%a7%d8%aa%d9%88%d8%b1-%d8%b2%d9%86-%d8%af%d8%a7%d8%b9%d8%b4%db%8c-%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d8%af%d8%a7%d8%b1-beroztarin-com-0

شب قرار است با زید به عنوان مهمان به استودیوی تلویزیونی برویم. اولین باری است که من به این جور جاها قدم می گذارم خیلی کنجکاوم که آن جا را از نزدیک ببینم.
ساعت ۳ بود که یکی از دوستانم که عضو کمیته نگهداری از حیوانات شهر است دنبالم آمد. نامش ابو هره است و می گفت که برای من سوپرایزی دارد. او مرا به خانه بزرگی برد که تعداد دیگری از دوستانمان هم آنجا جمع بودند آن ها هم از اعضای کمیته نگهداری از حیوانات هستند. آن ها در جلو اتاقی بزرگ جمع شدند که دری شیشه ای داشت و من تعداد بسیار زیادی گربه و جوجه تیغی می دیدم که داخل آن جا بود. دوستانم نفری ده هزار دینار جلو میز جایی که من نشسته بودم قرار دادند و من گفتند از روی ساعت یک ربع وقت بگیرم و بعد زنگ را به صدا در بیاورم. سپس هرکدام از ساکشان چاقوهای تیزی در آوردند. ابوهره می گفت که امروز من می برم و همه می خندیدند و برای هم کُری می خواندند.

%d8%af%d8%a7%d8%b9%d8%b422

نمی دانستم که چه برنامه ای دارند اما بالاخره انتظارم به پایان رسید آن ها داخل اتاق شدند و در را هم قفل کردند و من صدای گربه ها را می شنیدم که به شکل دل خراشی سر و صدا می کردند پشت در شیشه ای رفتم و دیدم دوستانم با خنده و لذت زیادی دنبال گربه ها کرده و سر هر گربه ای که می گرفتند را جدا کرده و داخل کیسه ای می انداختند و از این کار لذت زیادی هم می بردند. من آن روز یک جوری شدم اما ابوهره گفت در هفته های آینده که به این کار عادت کنی بیشتر به تو خوش می گذرد.

شب زید دنبالم آمد و با هم به استودیو رفتیم. مجری از من سؤالاتی می کرد و من جواب هایی که آن ها قبل از برنامه به من داده بودند را تکرار می کردم بیشتر آن سؤالات مربوط به عقاید شیعیان بود و من هنوزم برایم سؤال است که چرا عقاید شیعیان را از من می پرسیدند؛ اما خدارا شکر که جواب ها را داده بودند وگرنه من اطلاع چندانی از عقاید ان ها ندارم فقط همین قدر می دانم که باید نابود شوند. وسط های برنامه بود که در دماغم احساس سنگینی کردم برای همین دستمالم را در آوردم و دماغم را سبک کردم که این کار با صدای زیادی هم همراه شد بعد از آن یکی از خنده هایی که از ام ظریف یاد گرفته بودم را تحویل مجری دادم و او هم خندید.

۶۸۱۳۸-۲۰۳۹۷۳-۱۳۹۴۴۲۹۵۰۸

بعداً زید به من گفت که بهتر بود صدای کمتری ایجاد می کردم اما مگر چه اشکالی دارد؟ مگر نگفته اند که مرد باید فیشش صدادار باشد؟!
بالاخره اواخر شب بود که به خانه آمدم؛ امروز هم خیلی خسته شدم و فکر کنم دوباره نماز صبحم قضا شود اما شکالی ندارد این روزها کار تکفیر شیعیان که تا آخر شب طول می کشد مهم تر از نماز صبح است این را من نمی گویم مفتی مسجدمان می گوید.

ثبت ديدگاه