کُما نوشته های یک برانداز پس از یک رزمایش!
فشارم افتاد!

راه راه: پنجشنبه:
چرا بالای سرم نوشته سکته مغزی؟ من آن لحظه کمی فشارم افتاد! سارا هم عوض اینکه صدای بیب بیب دستگاه را کم کند، توییت های تایم لاین را میخواند و عر میزند. دِرَفت مغزمان هم عینهو الاغ درباری که یک جو بارش نکرده باشند، جفتک می اندازد و نمیگذارد یک توییت مشتی بزنیم.

جمعه:
امروز به سرم زد که بیایم ورزشگاه و صندلی ها را بشمارم! فقط امیدوارم دکترها فعلا به همان «متاسفم ما تلاشمان را کردیم» اکتفا کنند و روح بقراط نرود توی جلدشان تا بتوانم کارم را تمام کنم.

شنبه:
تا امروز چند دلاری از نان خوردن افتاده ام. توییت های فیواستار توی سرم وول میخورد و من اینجا کپه ی سکته ام را گذاشته ام. کاش لااقل یکی توییت میزند: این صدهزارنفر کشته های قیام دی است که به زور آوردندشان تا بگویند خیلی هستند.
نخیر، ما خیلی هستیم!

یکشنبه:
این کله فندقی باز میگوید ساندیس! این حکومت نان خشکش را آویخته و لنگش را بسته، پول ساندیس از کدام گوری بیاورد گوربه گوری!؟
دوشنبه:
هی یابویی که توییت زدی ۵۰۰ دوربین نصب کرده اند از ترس امنیت، یک بلاک آنبلاک طلبت! اینها ۵۰۰ باند دالبی نصب کرده اند که صدای شعارهای ضبط شده بیست و دو بهمن را به ما قالب کنند. اصلا همین را بنویس، فیفتی فیفتی!
سه شنبه:
آخیش هم بیب بیب ها قطع شد، هم تله موش را از انگشتمان کشیدند.چرا ملحفه سفید روی سرم میاندازید؟؟ من خوبم! فقط اون روز وقتی زوم کردم روی عکس ورزشگاه یکم فشارم افتاد، همین… ای بابا…

ثبت ديدگاه




عنوان