مادربزرگت را که میشناسی، خیلی به ایرج میرزا ارادت دارد و کمی هم دستش سنگین است، فلذا قضیه کنکل شد. این شد که با کوله باری از غم و کلهای کچل راهی پادگان شدم.
مطمئن باشید صندلیای که کنارتان خالی است در ایستگاههای بعدی پر میشود، پس به آن دل نبندید و تا صاحبش نرسیده از لمدادن روی آن لذت ببرید که وقت تنگ است.