خدایا، این شاید آخرین پیشنهاد باشد. پیشنهاد سحری اقساطی دارم. یعنی امروز نیم ساعت سحری بخورم، فردا نیم ساعت دیرتر افطار کنم... به مرور زمان، قسطش را میدهم. به نظر عادلانه میآید.
نقل است شبی خسته از روزگار شبانی با نوای «دارم میرم به تهران» به پایتخت آرزوهایش گسیل همیداشت و از آنجا که فشار آب کارواش وی را به یاد آبشار و آبتنی در رودخانههای لرستان همیانداخت پاشنه کفشش را برهمیکشید و مشغول به کار شد.
میدانم که من هر چه باشم از همه سلبریتیهای جهان یک سر و گردن بالاترم! از رابرت پتینسون و تام کروز گرفته تا همین ایرج ملکی خودمان...
من از همهی آنها جذابتر و خوشچهرهترم.
البته اینها را مادربزرگت گفته و میدانم که خوب میدانی سلیقهی مادربزرگت در این دنیا همتا ندارد.