همه سخت در عجب شدند از وجود کرونا در بلاد غربیه و انگشت حیرت به دندان گزیدند و جملگی بگفتند «اینها چه چشم و دل سیرند که هنوز برای خویش کرونا نگه داشتهاند. چه نیکو طریقی که همهی کروناها را یکجا نگرفتند و اسراف نکردند.»
وقتی که هیچ چیز برای کسی مهم نبود و تنها تفریح مردم فوت کردن آشغال بین انگشتان پایشان بود، یکدفعه یک نفر فریاد زد: «حالا شام چی بخوریم؟» حتی در برخی از نقلها در ادامه گفت: «نگاه توروخدا! بچهم پوست استخون شده!»
در روز اول حمله نیروهای نظامی وابسته به منافقین که به نام ارتش آزادیبخش بودند، فاصلهٔ قصر شیرین تا تنگه چهارزبر را با هپلیهپو و گفتن «ما دیگه عند کشورگشاییایم» طی کردند.