اندر باب قهرمان های توسری خور سینما
بلاهت به مثابه سعادتمندی
۱۰:۲۵ ب٫ظ ۱۳-۱۱-۱۳۹۵
راه راه: “چرا قهرمان باید آدم همه چیز تمامی باشد؟” این سوال اولین بار وقتی در جهان سینما مطرح شد که تلاش یک نوجوان برای تقلید از قهرمان یک فیلم هندی موجب شد هجده نفر در یک یخچال کانتینر قندیل (Cresset)ببندند. این نوجوان اهل کلمبیا ۱۸ نفر از دوستانش را در یخچال کانتینر پدرش که مخصوص حمل کالباس بود زندانی کرده بود و میخواست به تقلید از قهرمان یک فیلم هندی آنها را با ”ها” کردن گرم کند و زنده نگه دارد. دولت کلمبیا در واکنش به این اتفاق که به کانتینر کالباس (Container Sausage) معروف شد، برای حمل، نگهداری، تکثیر و نمایش فیلم هندی مجازاتی معادل هشتاد سال زندان در نظر گرفت. این در حالی بود که آن روزها حمل پنج تّن هرویین در کلمبیا تنها ۴۵ سنت جریمه داشت و همچنین دادگاهها از رسیدگی به پروندههای قتل زیر ۱۰ نفر سر باز میزدند!
اما واکنشها کمکم از حالت احساسی خارج شد و جنبه علمی و عمیق به خود گرفت. کریستیان باجو (۱۹۷۶_۲۰۱۳) فیلسوف و فوتبالدستی باز ایتالیایی با نگارش رسالهای با عنوان ”قهرمان سینمایی و سینمای قهرمانی” سعی کرد به ویژگیهای یک قهرمان سینمایی و نسبت دیالکتیکال او با جامعه بپردازد. او چنین نتیجه گرفت که «قهرمان اگر ابله نباشد قابل الگوگیری است و هر آن امکان دارد اتفاق کانتینر کالباس تکرار شود»(ghahremane sinamaei va sinamaye ghahremani, kiristian bajo, tarjome adel ferdosipoor, nashreh cheshmeh, safhe 22)
این نظریه اگرچه در بادی امر با استقبال مواجه نشد و حتی موجب تظاهراتی در دهلی نو و لالهزار گردید اما کم کم جای خود را چنان باز کرد و کتابهای مختلفی پیرامون آن منتشر شد، که ناشر کتابهای سیدفیلد( Syd Field 1935-2013) مجبور شد برای فرار از ورشکستگی به چاپ کتابهایی چون ”سفره آرایی” ، ”انگلیسی در سفر” و ”در هفت روز ثروتمند شو” روی بیاورد.
واکی بایاشی، سینما شناس ژاپنی، (۱۹۵۴) دال مرکزی نظریه باجو را ”ابلهیت موجود در قهرمان، فضیلت است” میداند و بنابراین با یکسری تغییرات جزیی نظریه ”ابله دوست داشتنی” را مطرح میسازد (بایاشی ۱۹۸۷)
این نظریه در ایران اگرچه با مخالفتهایی رو برو شده و حتی مسخره میشود، اما کمکم با ساخت فیلمهایی چون ”قدمگاه” (محمدمهدی عسگرپور، ۱۳۸۲) و ”یک تکه نان” (کمال تبریزی، ۱۳۸۳) جای خود را در دل سینمای ایران باز کرد.
فیلمساز در این فیلمها ثابت میکند که ابله، تو سری خور، فحش خور و مورد تمسخر بودن نه تنها یک ضعف اخلاقی بلکه یک فضیلت اخلاقی و حتی فراتر از آن یه ضرورت اخلاقی است! (اوسکولیسم به مثابه سعادتمندی، منوچهر خوش اقبال، ۱۳۷۶) و هر فرد به میزانی که بدبخت و اوسکول است به منبع فیضهای اخلاقی نزدیکتر است مخصوصاً اگر لباس تنش گشاد باشد و به تنش زار بزند و گردنش را هم یه وری نگه دارد و صدای دارکوب هم در فیلم باشد.
در جشنواره امسال هم تا روز سوم دو فیلم “چراغهای ناتمام” و “دریاچه ماهی” سعی کردهاند به این الگو نزدیک شوند. تلاش آنها برای خلق شخصیتی که در عین وارسته بودن و داشتن تصورات تصدیق شده و اوهام حقیقی، یک آدم درک نشده، ترد شده و کلاهبرداری شده است، اگرچه به قدمگاه و یک تکه نان نمیرسد اما ثابت میکند که این ژانر به پایان راه نرسیده و هنوز میتوان برای آن آیندهای روشن متصور بود، به امید قهرمانهایی هرچه احمق و تو سری خورتر!
ثبت ديدگاه