روزگار بر همین منوال میگذشت که یکهو، سیم ساسات آمریکا و ارتشش را کشیدند! کلی گریه و زاری کرد که آقایان، این کشوری که سیم ساسات من را کشید، حقوق بشر را واریز نمیکند، به گوش کسی نرفت. اسم این کشور ایران بود. آمریکا مجبور شد همسایه ایران را تحریک کند تا بزند ایران را نابود کند که ... زپلشک!
از آن پس هرگاه دربار و مملکت دچار کمبود غبار و گرد و خاک میشدند شعبون از کوپن بچهمحلیاش خرج میکرد و مملکت را از بیگرد و خاکی نجات میداد.
البته که شعبون در این گرد و خاکها همیشه جانب انصاف را رعایت میکرد و بر اساس مبلغ دریافتی، طرف حق را میگرفت.
با ملی شدن صنعت نفت در ایران، انگلیس که دید از نفت دور شده است و دیگر یک قطره هم از این ماده سیاه بد بو کف دستش نمیاندازند، مکدر شد و در پی چاره جویی برای بر هم زدن کاسه و کوزه صنعت ملی نفت درآمد.
ملکه جوان که یک آگوستی تمامیتخواه بود، اعتقاد داشت «نفتی که واسم من نجوشد باید چاهش پلمپ شود.»