نامه‌ای به مادربزرگم ملوک

خاطره‌ی مشترک من و پدربزرگ و پسته

ننه! تو چه می‌دانی از هزارتومان‌هایی که با خون جگر به دست می‌آیند و با تُف از دست می‌روند؟!

نامه‌ای به چاپلوس (پسرعموی ابرِ معروف کومولونیمبوس)

چاپلوس عزیزم

یادت هست سالی یک‌بار موی سفید می‌گذاشتم؟ چقدر هم به من می‌آمد. یادش به خیر… اکنون دیگر موهایم کم‌کم دارد می‌ریزد، اگر آن‌ها را ببینی خواهی گفت: «تازگی‌ها سر کچل مد شده؟!».

گوش شیطون‌کر

نامه‌ای به پسرم

پسرم مصرف انرژی کمتر و باقی ماندن آن اگر به درد تو نخورد به درد من می‌خورد که نفس‌های آخر را دارم می‌کشم؟! نه پسرم فقط مثال زدم؛ هنوز خبری از ارث نیست.

نامه‌ای به مسئول برق

دردسرهای تاریکی

خدا به من رهم کرد که کارم را کرده بودم و فقط شستن دستم مانده بود وگرنه باید همان‌جا می‌نشستم تا جلبک زیر دمپایی‌هایم سبز شود.