بسوزد پدرش که سوخت جگرم

چوب چشم‌بادامی‌ها

پریروز هم یکی از رجال مملکت اظهار کرد که «به جای کولر، از پنکه استفاده کنید. در بلاد چشم بادامی‌ها هم همین‌کار را می‌کنند.»
درویشی نیست بگوید شاید آن چشم‌بادامی‌ها به اندازه ما گرمشان نمی‌شده، ما چه می‌دانیم؟

نامه سوزناک سرباز اسراییلی

انتقام تو انتقام

الان که این نامه را برای تو می‌نویسم اوضاع قاراشمیش است و رمل‌ها و اسطرلاب‌ها هم حسابی قاطی کرده‌اند. سلیطه می‌گفت: «یک یحیی نامی هم توی طالعت هست که حرف اول بعدی‌اش سین دارد.»

نامه‌هایی به فرزندم سیاوش (8)

مادر رو ببین، دختر رو بگیر

این شکست عشقی برای مدت طولانی (حدود ۲۰ ساعت ۴۵ دقیقه) مرا از فکر ازدواج و هرگونه جنس مونث خارج کرد.
البته این که عمه‌ت در این مدت رخت‌خوابش را جلوی در دستشویی پهن کرده بود و نمی‌توانست حتی یک نوک پا دنبال من به خواستگاری بیاید هم بی‌تاثیر نبود.

نامه‌ای از سر گلگی برای خواستگارهای رد کرده

ای نازنین نازی، کم ناز کن ننه! پیر شدی

حاضر است چایی لب‌سوزی که مادرت دم کرده و خواهرت ریخته را از دست تو بگیرد و بخورد تا گرمابخش معده‌اش باشد؛ ولی دخترم دست از سر فانتزی‌های اسکلانه‌ات بردار و الکی پسر مردم را رد نکن.




عنوان