جان لیوان آبی که تا چند دقیقه پیش دندان مصنوعی هایش داخل آن بود را برداشت ، با دست دیگرش که تلفن را گرفته بود، سعی کرد بینی اش را هم بگیرد و چند جرعه آب نوشید. بعد با آرامش گفت: «رضا جاااان!...» و «جان» را طوری کشید که یعنی انتظار داشت رضا هم از آنطرف خط با او همنوا شود و بگوید جااااان؟! اما رضا فقط گفت: «هان؟!»
از حالا با در دست داشتن پاسپورت، هر دو ساعت یک بار به سفارت آمریکا سر بزن تا ببینیم کی از خر شیطان پیاده می شوند و ما را به امریکا راه میدهند. این آمریکایی ها حتی اگر بگذاری زنت هم با آنها قرکمر بدهد باز هم به تو خیانت میکنند.
امریکا که خیلی عاطفی بود و با شلیک به هواپیمای مسافربری ایران نشان داد چنگیزخان مغول با همه دلنازکیاش نصف قلب رئوف امریکا را هم ندارد، باز دلش برای ایران تنگ شد گفت اصلا بازیهای خشن را کنار بگذاریم و رفت سراغ دو تا برنامه نرم ۱۰ ساله! یکی سال ۷۸ و یکی هم سال ۸۸! برنامهها از بس نرم بودند انقلابیها مثل پاستیل آنها را قورت دادند.