-گفتم آسان بگیرید؟ پس آسان بگیرید. در این آسانی، آرامشی هست که در انتقام هم نیست. وسط دعواهای زناشویی شما، خاطرات شب عروسی پشیزی ارزش ندارد. پس خواهرم، زندگیات را سفت بچسب!
به نظرم اسهال و استفراغ زیادی برای دیدار اولمان بیکلاسی بود برای همین گفتم: «خیارِ خونش رفته بالا»
درحالی که متفکرانه نگاهم میکرد گفت: «سابقهی خیار خون توی خانواده داشتین؟»
مادربزرگت که پیشتر گفته بودم چقدر ارادتمند ایرج میرزای خدابیامرز است، با کمی ابتکار و تلفیق روش ایرج و بروسلی، خواهرم را با دلو از چاه فلکزدگی بیرون کشید و آنقدر زد تا خواهرم با خون جاری شده از دماغش پای برگه غلط کردمی که مادرم تهیه کرده بود را امضا کرد