گویند در کودکی هر وقت دعوایی در مکتبخانه حادث میشد، طرفین را با تکهکلام «ولِلش بچهها!» به خویشتنداری دعوت مینمود که مبادا پای برادربزرگترها و خانواده و فک و فامیل و ایضا کل قبیله به دعوا باز نشود.
همه سخت در عجب شدند از وجود کرونا در بلاد غربیه و انگشت حیرت به دندان گزیدند و جملگی بگفتند «اینها چه چشم و دل سیرند که هنوز برای خویش کرونا نگه داشتهاند. چه نیکو طریقی که همهی کروناها را یکجا نگرفتند و اسراف نکردند.»
گفت: تو چه دانی بر خزانهیِ مُلک چه میگذرد، آنجا که مردان خدا را کار برنیایَد، بُکا و نالهِ به کار آید. مرید که این سخن بشنید از جای بِشُد، گریبان چاک بِزَد، و از هوش بِرفت
عدهای اسنپ، عدهای عریضهنویس و خلاصه؛ اما کاروبار بعضیها بیشتر سکه شد. آنکه با ذکاوتش فهمید نان نه در چرخهای ماشین، بلکه در اینستاگرام است، آنها به بلاگری روی آوردند و کلهم برای خود «گنگستر شهر آمِل» شدند!