ناپلئون متعهد شد که در برگرداندن سرزمین گرجستان و قفقاز به ایران و واداشتن روسیه به واگذاری آنجا تلاش کند و شادی را برای ایرانیان با گفتن «بیار ناپلئونی رِ» به ارمغان بیاورد و سپس برای اصلاح و تقویت ارتش ایران اسلحه، توپ، تانک، فشفشه و ظاهراً مهندس و معلم و از این چیزها بفرستد.
قضیه به همین منوال پیش میرفت که ناصرالدین شاه و همراهان، هی از یک کشور به کشور دیگری میرفتند و با دهان به قاعده غار علی صدر بازمانده و گفتن «اَ.... اینجا رو؟!»
از همین روی ملازمان و چاکران و کاسهلیسان با در دست گرفتن کاسه گدایی اقدام به جمعآوری اعانه کردند؛ ولی پول جمع شده حتی کفاف رفتن اعلیحضرت تا ترمینال خزانه (منظور همان پایانه جنوب است) را هم نمیداد، چه برسد به فرنگ!
صاحب کارخانه با گفتن «چی؟! خُبه... خُبه... کارگرها خوب با هم خلوت کردین!» به حرکت آنها واکنش نشان داد. از همین روی برای جلوگیری از اینکه کارگرانِ بخشهای مختلف با شعار «نترسید، نترسید، ما همه با هم هستیم!» متحد شوند و با هم خلوت کنند، آنها را در محل کارشان حبس کرد تا با انداختن سوسک بترساندشان