در رختخواب گرم و نرم خوابیده و پتو را تا زیر دماغم بالا کشیده بودم و همراه با تایپ جملهی «نترسید نترسید ما همه با هم هستیم» در گروه تلگرامم، از دیدن دود غلیظی که آسمان شهر را گرفته بود لذت میبردم و منتظر شنیدن صدای بووووم بودم.
ترس و هیجان صعود و نزول زر و سیم، بر اهالی این بلاد کفایت است، همان بِه که مکانی بر جشن و سرور و شادی و پایکوبی بنا نهیم، تا همزمان که هزینهها باآنها میشود، در مکانی فرهنگی و هنری، همراه با ابدانشان، رشد فرهنگی نیز تکانی میخورد.
همه سرها به زمین بود که ناگاه کسی سکوت را شکست. امروز روزه جشنه روز تاج گذاری چرا ساکت شدید؟ بزنید برقصید.عقبیا شله... و همه زدند و رقصیدند و خندیدند به ریش های بور و ابروان پهن...