همه جا آهنگ «همه چی آرومه، من چقدر خوشحالم» در حال پخش شدن است. درحالیکه اشکهایم را پاک کرده و ایزی لایفم را تبدیل به شش لایه میکنم، برای بار پنجاهم، «همه چی آرومه، من چقدر خوشحالم» را زیر لب زمزمه میکنم.
آخر هفته است و روز تعطیل. میخواستم پسرم این یک روز تعطیل را استراحت کند اما تمرینهایش اجازه نمیدهد. پدرسوخته جدیداً یاد گرفته پنج بار پشت سر هم هاپ هاپ میکند.
البته دم حزب الله گرم. این روزها زمان حملاتش را طوری تنظیم میکند که مثلا 4 ساعت مداوم وضعیت قرمز است و ما درون پناهگاه هستیم. مدام پایین و بالا رفتن اذیت میکند.
اما چشمتان روز بعد نبیند با برادر صدام قرار بود یک هفتهای تهران را بگیریم و برگردیم به دوران خوش و خرم پهلوی که هشت سال طول کشید و آخر خودمان به غلطکردن افتادیم.