موجودی بیخیال و راحت که تنها غصه و دغدغهاش گره خوردن هندزفری و یا گیر کردن دگمهی دستهی پیاس فایوش است. تنها کاری هم که تواناییاش را دارد، سربهسر بچههای خواهر و فامیل گذاشتن است.
ما از او خواستیم یک دانه بچه دیگر بیاورد تا ما خواهر و برادر دار شویم و بتوانیم انشای خود را بنویسیم؛ اما او قبول نکرد و گفت: «واه...واه...چه غلطا! برو سر درست بزمجه. فضولی این کارا به تو نیومده. تو خرج تو یکی هم موندیم!»