من، آن یکی سیزدهم!
۸:۰۵ ب٫ظ ۱۳-۰۱-۱۳۹۶
پدر و شوهرخاله از عملیات نجات ماهی بر می گردند. باز هم بین عُلما اختلاف می افتد. می نشینم داخل ماشین شوهرخاله و در هاله ای از دودِ دُمبه، پدر و شوهرخاله را تماشا می کنم که از خاطرات سربازیشان برای هم تعریف می کنند.