شهریار شعر من

او شنیده این مثل را که «زن شاعر نشو»
بوده عاقل‌تر پری، از خیلی از ما شهریار

چه شد که رستم، رستم شد؟

کد ضد‌گلوله‌ی کانتر

باید برویم به پناهگاه! پناهگاهمان کجا بود؟ تازه مرد همسایه با زیرپیرهن و شلوارکش ایستاده بود روی پشت‌بام و داشت برای برادرزاده‌های همسرش در گروه دورهمی فامیلی محتوا تولید می‌کرد.

شعبه‌ دیگری ندارد

به مامان رستم یکی زنگ زد
ز هجران شوهر به رخ چنگ زد
بدو گفت رودابه ای نازنین
مکوب این چنین پای خود بر زمین

ماجراهای رستم ۲

رستم و هفت خوان کنکور

پسر گفت:«اول اسمتو بگو.» رستم بادی به غبغب انداخت و گفت:« منم رستم زابلی پور زال!» پسر گفت:«ها؟» رستم گفت:«رستم دستانم من، یل سیستان.» پسر گفت:«اینا همش اسمته؟» رستم کلافه گفت:« رستمم بابا.»




عنوان