برگی از خاطرات احمدشاه قاجار

حالشان را جا آوردیم!

صبح خروس‌خوان، ساعت ۱۱ از خواب همایونی برخاستیم. مگر می‌شد با آن همه تق‌تق خوابید. هیس‌الملک را صدا کردیم. هر چه هوار زدیم و گلوی مبارک‌مان را پاره نمودیم، جواب یُخ. مامان ملکه‌جهان کجایی که ببینی پسر تپل‌مپلِ گرد و قلمبه‌ات، خودش باید از خواب بیدار شود و خودش پاهای شاهانه‌اش را داخل دمپایی لاانگشتی بکند.

سلسله قدرشناسان

فروشنده

با ساز هر دلقک

تا که ریست گردد همه امعاء و احشاءت
بی روغن کرچک، وطن را می‌فروشی باز
تا که بماند خشک شلوار و تُشک بی‌شک
به بسته‌ای پوشک وطن را می‌فروشی باز
با مریم و مستر دونالد و پَهلَوَک(پهلوی کوچک) کوکی
با ساز هر دلقک، وطن را می‌فروشی باز

شاه نو!