فرمان دادم که همه ی زنان مردم در پرستش خدای بزرگ آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم تا قالیباف اهالی شهر را از هستی ساقط نکند. خداوند از تدبیر من خشنود شد.
آمدیم و مثل تیم مذاکره کننده هسته ای دوسه تا جاسوس و مرتبط و دوست و آشنا درآمد آن وسط... این هم که کابینه است، تیم مذاکره نیست که بگوییم سرخه ای حرف می زنیم نمی فهمد!
تا دیدی کارت رونق ندارد، مبحث آب و صابون را پیش کشیدی. ای صاحب فال، کاش به خودت میآمدی و آن روز اینطوری حرف نمیزدی که حالا بر علیه خودت استفاده شود. خواجه معتقد است: «چوجور آب و صابون بیاریم روتونو بشورید؟»