وقتی بعد از چهارماه با همان سیستم پیشفرض مثبتاندیشی و خوشباورانهای که از بدو کودکی رویم نصب شده است به اداره برگشتم، آنجا بود که متوجه شدم وقت آپدیت این سیستم قدیمیام فرا رسیده. «جای من» را نگه داشته بودند، اما نه روی صندلی اداره بلکه در پوشهای درون فایل زرد رنگِ «کارکنان غیرفعال»!
مادرم برای اینکه پدرم برایش طلا بخرد میگوید که اینها سرمایه است و بعدا میتوانیم بفروشیم. در این مرحله پدرم از پول ندارم به انقدر پول دارم و طلای کارکرده بگیریم تقییر حالت میدهد.
صاحب کارخانه با گفتن «چی؟! خُبه... خُبه... کارگرها خوب با هم خلوت کردین!» به حرکت آنها واکنش نشان داد. از همین روی برای جلوگیری از اینکه کارگرانِ بخشهای مختلف با شعار «نترسید، نترسید، ما همه با هم هستیم!» متحد شوند و با هم خلوت کنند، آنها را در محل کارشان حبس کرد تا با انداختن سوسک بترساندشان