این قصهای است که شیرین هربار برایم تعریف میکند البته اینکه قصهاش چقدر صادقانه است را نمیدانم.شیرین از همان کودکی عاشق دوره قاجار بود البته به جز بخش امضاکردن قراردادها و عهدنامههایش.
مردک! این امورات چه دخلی به رعایا دارد که کاج جلوی چشمشان باشد یا نباشد؟! ما تازه از بلاد فرنگ به بلد طهران آمدهایم باید جشن کریسمس را به طور مبسوط برگزار کنیم تا ملت هم پروگرس کنند! کاج را بر بام شمسالعماره علم کنید، ریسهبندی هم یادتان نرود.
به رسم عادت ملوکانه، دست به زیر کمر برده شکم ملوکانه را دادیم جلو. گلویی صاف کردیم و امر کردیم تختی بیاورند جهت جلوس. خنده شاه به سر حد کمال رسید. دستمان را طبق عادت بردیم به کلاه قجری که نرمی کلاه و توپک متصله برق از کله ملوکانه پراند.