بیشتر ایام سال بچهها به دلایل مختلف که برای شما روشن و برای ما چون شب تار بود در کنارمان نشستند. ما با یک نت دربهداغان و اعصابی بس داغانتر در حال آموزششان بودیم.
در ضمن اگر آمدی سری به آشپزخانه ما بزن و کمی آنجا کار کن تا از اقساط بدهکاریات کم شود. قرار بود بیایی ولی نیامدی سرآشپز هم ناراحت است و میگوید آن دلقکی که قرار بود بیاید و آشپزی یاد بگیرد و کمی خنده به لب ما بیاورد چرا نمیآید؟
ای مو زرد و زیبا! چرا نیامده دست رد به سینهام زدی و مرا از خود راندی. چه کسی جای من را گرفته؟ نکند آن پوتین پر زرق و برق واکسکشیده در گوش تو سخنچینی من را کرده است؟
بعد هم نگران نباش من آدم منطقی هستم. پولهایی را که خرج کردهایم تا ذرهی آخرش را حساب میکنیم. حالا یا به صورت نقدی یا کالایی و یا سرزمینی و یا حتی اگر شده قسطی از حلقومت بیرون میکشیم. اگر هم نشد چند روز که بیایی در آشپزخانه کاخ سفید ظرف بشویی حل میشود.