رضاخان از همان زمان که در آخور اصطبل بیتوته می کرد همیشه به اسب و قاطر ها و الاغ های سفارت حسادت می کرد و می گفت چگونه اینها هیچ پوششی ندارند و زندگی بی دردسری دارند
بعد از انتخابات، دوستم وزیر شد. منم معاونش. این بار علاوه بر اتاق و میز، منشی هم برایم گذاشتند. خداراشکر راضی ام. شنیده ام مهندس کم است، اما به نظرم با کار در سازمان دولتی بیشتر می شود به مردم خدمت کرد.
بابایم بعد این قضیه چند وقتی خانه نبود و مادرم می گفت که بابا رفته است شربت خنک بخورد. هر چه پرسیدم چرا خب شربت خنک را نمی آورد تا با هم بخوریم، مادرم چیزی نگفت. عجب بابای تک خوری داریم ما!!!