مصدق که همیشه یک کفتر کاکُلبهسرِ نامهرسان برای مکاتبه با آمریکاییها پَر شالش بود، برای حل مساله نفت کفترش را درآورد و نامهای به آیزنهاور، رییسجمهور وقت آمریکا، فرستاد و درخواست وامهای بیشتری کرد. آیزنهاور هم گفت: «داداش! تو فکر میکنی ما صندوق قرضالحسنه باز کردیم؟»
وقتی جواب ایرانیها را که به صورت پاکوبان و ریتمیک میخواندند «برو دیگه سیام نکن، عاجزونه صدام نکن، اشک دروغکی نریز، پشت سرتم نگاه نکن. دیدین... دیدین...» شنیدند، دمشان را روی کولشان گذاشتند و رفتند. هرچند از آنجایی که طاقت نمیآوردند و برای دهنکجی «یییگویان» زیرچشمی دزدکی پشت سرشان را نگاه میکردند.
از آن پس هرگاه دربار و مملکت دچار کمبود غبار و گرد و خاک میشدند شعبون از کوپن بچهمحلیاش خرج میکرد و مملکت را از بیگرد و خاکی نجات میداد.
البته که شعبون در این گرد و خاکها همیشه جانب انصاف را رعایت میکرد و بر اساس مبلغ دریافتی، طرف حق را میگرفت.