کدورت بین آنها به حدی پیشی گرفت که دیگر نه تنها چشم نگریستن به یکدیگر را حتی با یک چشم هم نداشتند، به هنگام تماس با یکدیگر هم هیچکدام از طرفین نمیگفت: «ابتدا تو منقطع بنما»، بلکه تلفن را با گفتن «بعدا» روی هم قطع میکردند. گویند وضعیت به همین منوال ادامه داشت که دیگر اصلاً تماسی بین آنها حاصل نمیشد، مگر برای فوت نمودن در گوشی.
دانشجویان نیز در آن زمان، به جای اینکه دغدغههای والایی چون مختلط کردن سلف و پوشیدن شلوار ۹۰ داشته باشند، خودشان را با داشتن دغدغههای پوچی چون جلوگیری از جاسوسبازی آمریکا در ایران مشغول کرده بودند.
به هیچ وجهمنالوجوه سر از پا و گاهی هم پا از سر نمیشناخت. این امر که باعث افزودن صعبی به مشکلات پیشین او که دست راست را از چپ تمییز نمیداد، گشت، هرچند گویند او عیب مزبور را با نگهداشت زغال در دست حل نموده بود و بدین جهت برای آنسان مسائل در حد پشیزی هم ارزش قائل نبود (یعنی انقذه).
در این راه چونان عادی عمل نموده که تاندون مغز از شنیدن خبرهایش جیغ ممتد کشیده. مردمان را از منابع خبری غیر از خود چونان دیو و لولو و دوسر و دو گوش ترسانده و مدعی است خبر راست از آن اوست، پایش بیفتد جان عمه ملکه را هم قسم میخورد.