خاطرات خوابگاهی- قسمت اول
به من میگویند ماهیتابه؛ به سوییچ هم گوش پاک کن!
۱۱:۵۹ ق٫ظ ۲۴-۰۴-۱۳۹۶
راه راه: چه ایهام خوبی است در این «سلف سرویس»، البته بیشتر در قسمت دومش! اگر اینجوری نگاه کنیم، خوابگاه دانشجویی هم یکجور سلف سرویس است برای خودش! یعنی اگر سلف سرویس در معنای اصلیاش جایی است برای اینکه خودت به خودت سرویس بدهی، در معنای دوم هم میشود گفت خوابگاه جایی است که روز و شب با دستان خودت مشغول…
بگذریم! خلاصه اینکه سلف سرویس قرار است ستونی باشد برای خوابگاهی ها. اما اینبار از زبان وسایل حیوونکی و بیچاره موجود در خوابگاه که هیچ وقت در تاریخ به چشم نیامدهاند. این ستون تقدیم میشود به همه دمپاییهای لنگه به لنگه خوابگاهها، سفرههای همیشه پهن، ظرفهای نشسته، ملحفههای بد بو، جورابهای افتاده پشت یخچال و…
خیر سرمان اسم مان را گذاشته اند ماهیتابه! اما چیزی که در این خوابگاه به چشم ندیدم ماهی بوده. یکبار هم که کنسرو کوسه مرده های دریای کالاهاری را آوردند سرخ کنند اما باز این تخم مرغ هایشان را زدند به کار تا کفاف گشنههای منتظر در اتاق را بدهد. یک روز هم که داشتند حرف میزدند شنیدم که گفتند: «تخم مرغ پز رو بشورید! » منظور من بودم که بی درنگ آن یکی گفت: «نمیخاد… همون تو روغن قبلی بپز!» این هم بخت سیاه من است. دختر خالهام رفت در سرویس جهاز آشپزخانه ژیلا، دختر سومی اکبر آقا و حالا دارد در آشپزخانه کیف دنیا را میکند. ژیلا هفته ای یک بار یک بیف استراگانوفی، چیزی درونش میپزد و خلاص. تازه بعدش هم چنان میشوردش و با دستمال خشکش میکند که بیا و ببین. اما من را اینجا انقدر نشستهاند که چهار ماه است تفلونم را ندیده ام!
البته باز هم خدا را شکر من سوییچ ماشین نیستم که گوش پاککن صدایش میکنند یا مثلا کارت ملی که خلال دندان…
اینجا هیچ چیز سر جایش نیست. حالا هم که از هر ده نفرشان شش نفر و نیم میخواهند دکتر بشوند. من فقط نگرانم که فردا چند تا آژانس باید تاسیس شود تا این دکتر مهندسها را استخدام کنند؛ مملکت که فقط راننده نمیخواهد!
✅این مطلب در «آزاد زاه» در روزنامه فرهیختگان (۹۶/۰۴/۲۱) منتشر شده است.
ثبت ديدگاه