ماجرای اوس مم صادق لحافدوز با پزشک حاذقالزمان
مشکل از کیسه صفراست
۵:۲۳ ب٫ظ ۳۱-۰۳-۱۳۹۶
راه راه: اوس ممصادق گفت: دکتر نمیدونم چرا هر وقت دستم رو میارم بالا، دهنم واز میشه
دکتر گفت: یعنیچی؟ دست و دهن چه ربطی به هم داره؟
اوس ممصادق گفت: والا چی بگم. بزارید امتحان کنم خودتون ببینید.
دستش را بالا برد و دکتر دید که دهان ممصادق عین یک غاز باز مانده. بعد که دستش را پایین آورد گفت: آع. دیدی دکتر؟
دکتر که نمیدانست چه بگوید و از طرفی هم نمیخواست از پس معالجهی اوس ممصادق لحاف دوز پا پس بکشد که فردا روزی چو میافتاد در کوی و برزن که دکتری با آن همه دک و پز و ادعا نتوانست از پس معالجهی اوس مم صادق بربیاید، ابرو بالا انداخت، عینک فرنگیاش را کمی بالا و پایین کرد و گفت: حتم دارم مشکل از کیسهی صفرات باشه.
اوس ممصادق گفت: مطمنی دکتر؟
دکتر گفت: شک نکن. اقلا تا الان صد نفر مراجعهکننده داشتم که همگی مشکل تو رو داشتن.
اوس ممصادق باز گفت: حالا این کیسهی صفرا چی هست؟
دکتر جواب داد: یک کیسهست که داخلش صفراست. یکبار جزایز لانگرهانس خودم، واقع در بخش مرکزی لوزالمعدهم، مشکل پیدا کرد، هر وقت راه میرفتم، انگار که داشتم راه نمیرفتم.
اوس ممصادق که از این فصاحت و بلاغت دکتر به وجد آمده بود، گفت: خب، خب؟
دکتر گفت: هیچی دیگه. جزایرم رو درست کردم. غرض اینکه نگران نباش، کیسهت رو درست میکنم.
بعد ممصادق را دمر روی یک تخت خواباند، آمپول بزرگش را آورد و مشغول آماده کردن آمپول شد. اوس ممصادق همانطور که دمر خوابیده بود، سرش را برگرداند و گفت: دکتر مطمئنی این راهشه؟ دکتر گفت: به من اعتماد کن ممصادق. و آمپول را طوری فرو کرد که موج صدای ممصادق تمام راهروهای بیمارستان را کاوید و به گوش دکتر الدکیرات رسید که در آنسوی بیمارستان نشسته بود و داشت روزنامه میخواند. صدا را که شنید بلند شد راه افتاد بهطرف اتاق دکتر حاذق الزمان. درب را باز کرد و دید دکتر با یک آمپول بزرگ ایستاده بالای سر ممصادق و ممصادق عین یک مرغ زیر دست وپایش بال بال میزند. گفت: دکتر؟
دکتر حاذق الزمان جواب داد: کیسهش مشکل داره
دکترالدکورات گفت: یه خورده آرومتر. ما پزشکیم. رسالتی داریم. تازه سوگند هم خوردیم
حاذق الزمان گفت: بس کن دکتر این حرفا مال زمونهی ما نیست.
و دوباره مشغول به کار شد. بریده بریده گفت: باید… کیسهش رو… درست کنم
دکتر الدکورات رفت بیرون و درب اتاق را بست. بعد دکتر حاذقالزمان رو کرد به اوس ممصادق لحاف دوز و گفت: اوس ممصادق تا کیسهت رو درست میکنم یه درخواست هم ازت بکنم. میتونی واسم یه لحاف بدوزی؟
ممصادق لحافدوز گفت: نمیتونم دکتر. و دوباره دادش به هوا رفت. دکتر گفت: بدوز دیگه.
ممصادق گفت: بخدا نمیتونم
دکترگفت: مگه لحافدوز نیستی، چطور نمیتونی؟
ممصادق جواب داد: بابا فامیلیم لحافدوزه، شغلم که لحافدوزی نیست
دکتر با خونسردی جواب داد: فکر کردی من که دکتر حاذقالزمانم واقعا دکترم؟
ممصادق یکدفعه از جا بلند شد و نشست روی تخت. گفت دکتر توام؟ دکتر سر تکان داد. ممصادق یک نیشگون از لپ دکتر گرفت، گفت: ای ناقلا. چطور شد؟
دکتر لحنش عوض شد. گفت: از یه چاقوکشی جلوی امامزاده شروع شد. با یه ضامندار دسته سفید انقدری گذاشتم وسط کتف یک نامحرم. خیلی هول کرده بودم. یعنی بعد اینکه زدم فهمیدم چیکار کردم. دست و پامو گم کرده بودم. یه ماشین گرفتم که برسونمش بیمارستان، یه نفر ازم پرسید اسمت چیه؟ گفتم دکتر حاذقالزمان. دروغ نگفتم. اسممو خواست. منم اسممو گفتم. خلاصه دکتر، دکتر از اونجا شروع شد و ما شدیم دکتر این محل.
مدتی بین اوسممصادق لحاف دوز و دکترحاذقالزمان سکوت شد و هیچکس حرفی نزد. دکتر گفت: ممصادق حالا واسم یه لحاف میدوزی؟ ممصادق خندید. گفت آخه اینطوری که نمیشه. دکتر گفت: ای بابا. شروع کن میبینی که میشه. آخه تو این مملکت چی سر جاش هست که لحاف دوزی تو باشه؟ نمونهش همین اوس ممباقر جوال دوز. فکر میکنی واقعا جوال دوزه؟ نه! اما داره کار میکنه. هیچکس هم تا الان بهش شک نکرده. یا مثلا همین پیمان کاری که طرح پیمانکاری بیمارستان ما رو به عهده داشت. فکر میکنی اینکاره بود؟ نه. اسمش پیمان بود، فامیلیش کاری. اومد اینجا پیمانکاری بیمارستان رو به عهده گرفت. و چه پول کلانی هم به جیب زد و رفت. حالا خودت اینارو تعمیم بده به مسایل بزرگتر. به نظرم برو تو کاری که اصلا درش تخصص نداری. هم نونت تو روغنه، هم اینکه انقدر اوضاع شیر تو شیره که اصلا هیچکی بهت شک نمیکنه. مثلا همین مدیر…
اوس ممصادق پرید وسط حرف دکتر وگفت: بسه دکتر، بسه. فهمیدم. همین فردا میرم سراغ لحافدوزی. شما هم دو روز بعد تشریف بیارید تا اون موقع لحافتون آماده شده!
ثبت ديدگاه