سریال شناسی از نوع ستایش اش
افتاااااد؟

حشمت فردوس

راه راه: ستایش، زنی جوان (خیلی جوان) که از بد روزگار هر چقدر روزگار به او فشار می آورد، روز به روز جوانتر می شود و این بیماری موجب می شود خیلی ها دچار سوءتفاهم شوند. مثلا خانم مظفری وقتی میبیند بچه های ستایش از خودش بزرگتر هستند ولی خودش تکان نخورده او را برای برادر پیرش لقمه می‌گیرد و ستایش که نمی‌تواند جواب این زن را بدهد بیماری اش را مخفی  می‌کند. ناگفته نماند مرکز اورژانس کشور آمار تکان دهنده ای از مراجعه مصدومانی که با دیدن این صحنه ی سراسر احساسی، سرشان را به دیوار کوبیده اند، گزارش داده است که البته بیشتر صدمات ناشی از برخورد کله های همسایه به طور همزمان بوده که از شکاف دیوار به هم رسیده اند.
قصه سریال بر روی همین سوء تفاهم شکل گرفته و به جاهای باریک می کشد. همین جا ضمن معرفی پسر خانم مظفری بقیه شخصیتها را هم به طور خلاصه  معرفی خواهیم کرد. 
خانم مظفری که پسر کاکل به سرش نقاش است و دست بر قضا بلد هم نیست چیزی را ذهنی بکشد، دچار چشم‌هیزی درونی است و پنهانی از چشم همه، تصویر بی حجاب ستایش را روی تابلو می کشد و یک پارچه روی آن می اندازد تا چشم نامحرم به آن نیفتد. پسر خانم مظفری بلد نیست چیزی را بدون مدل کردن بکشد و با دیدن ستایش استعدادش به صورت خود جوش شکوفا می شود.(دست به گوشهایتان نزنید ایراد از سریال است)
همین نقاش انصافا خیلی خوب ستایش را با خط چشم و با تمام جزئیات موها به تصویر می کشد و نشان می دهد حجاب خیلی از زیبایی ها را مخفی می کند. البته شرح و تفسیر این سکانس به قدری سخت و پیچیده است که پای تایید نظریه فمینیسم و حجاب اجباری و خیلی از موضوعات را در حد یک دانشگاه به میان می‌کشد و هر کسی این سریال را یک سریال آبکی فرض کرده، باید برود یک توبه اساسی در حد روغن سوزی استخوانهای جد و آبادش بکند.(نفسم گرفت)

خانم مظفری
 خانم مومن مسجدی که در یک کلمه می توان گفت، بد ذات.
این خانم بعد از اینکه توسط سریال با مسجد و مجلس روضه و کلی کار خیر به مخاطب معرفی می شود یک دفعه تبدیل به هیولایی می شود که روحانی محل را هم دچار عذاب و آتش دوزخ می کند و حاج آقا در اثر همین گناه دچار حالاتی مثل شعرگویی های پر احساس برای وصل دو گل نوشکفته می شود. این زن در واقع مشکل خاصی با ستایش ندارد بلکه فقط یک دور مادرشوهری می کند تا حساب کار دست ستایش بیاید بعد هم انقدر خوب می شود که آدم عق‌اش می گیرد. سریال است دیگر، از قدیم گفته اند «یک پایان حال به هم بهتر از حال به هم زنی بی پایانه» (هوووووووووع) 
خلاصه کارهای این زن، تماشاگر را  به یاد سریال هایی می اندازد که زنی را به ناحق سنگسار می کنند و این زن از دست انسانهای مومن اسباب کشی میکند و بیننده هر چقدر دلش می خواهد می تواند در چهاردیواری خانه اش به آخوندها فحش بدهد.

ستایش

فردوس و نوه اش
فردوس پدربزرگ بچه های ستایش است که شب تا صبح «دکی» و «افتااااااد» می گوید و هر چقدر فردوس به همراه نوه اش این طرف در مسیر تهران – رامسر سریال را مدیریت می کند، آن طرف همه یک گوشت‌کوب برداشته اند و از ستایش رنج‌کشیده اسطوره می‌سازند.

عروس های فردوس
این بخش سریال شخصیتهای اصلی اش عروس قدیم و جدید فردوس هستند که مثل لاشخور اموال فردوس را صرف حق السکوت دادن به قاتلها و مقتولهای خود می کنند و کسی نیست بگوید شما که این همه زحمت کشیده‌اید بالا کشیده‌اید لااقل بخورید و کیف کنید چرا میکشید؟ 
پری سیما شخصیتی است که جای عمه اش را در سریال پر کرده تا بیننده دوباره فصل های قبلی سریال را از اینترنت سرچ نکند. پری سیما در تلاش است تا بوی گند یک مرده درنیامده بقیه را هم ردیف کند و پلیس هم منتظر است تا بعد از هلاکت همه بگوید سک سک.
نکته آموزنده: هرچقدر بخواهید توجیهات روانشناختی برای توجیه قتلهای خود می توانید از پری سیما یاد بگیرید.

خانم بزرگ:
این زن مانند ستایش بیماری جوانی دارد اما نوعش فرق می کند. به هرحال مردم عقلشان به شناسنامه است یا به چیز دیگر در این سریال معلوم نیست. بعد از یک مدت شاید خودتان هم با یک پیرزن یا پیرمرد ازدواج کنید و سن برایتان ملاک نباشد. ( برگرفته از کتاب «سریالها دروغ نمی گویند ما خریم»)

دسته دامادها:
کلا در این سریال دامادها سربه‌زیرترین موجودات هستند و حتی گاهی وقتها همسرشان یادشان می رود و آنها را دم در جا می گذارند.

ثبت ديدگاه