گزارش پیشرفت یک پروژه ملی
حل یک بهران فرحنگی

راه راه: خبر کوتاه بود و تکاندهنده.

میانگین مطالعه در کشور سیزده دقیقه در روز است. سیزده دقیقه کم است. خیلی کم است. آن هم در شرایطی که هر ایرانی، تقریبا بیست و دو دقیقه در روز در مستراح است. یعنی اگر همت کنیم و وقتی می‌رویم دستی به آب برسانیم، همزمان کتابی، روزنامه‌ای یا مثل فرنگی‌ها مجله‌ای در دست بگیریم و صرفا عکس‌هایش را هم نگاه کنیم، سرانه مطالعه در کشور یک جهش اساسی می‌کند. اصلا زشت است. خوردن یک بستنی قیفی وقت بیشتری می‌گیرد. وقت استراحت بین دو نیمه فوتبال پانزده دقیقه است. شما برو برای عکسی که با پس‌زمینه لامپ‌های محو پارک گرفته‌ای یک کپشن مناسب پیدا کن که در اینستاگرام به اشتراک بگذاری. زیر بیست دقیقه محال است چیزی گیرت بیاید. از این رو باید راهکارهایی را برای بالا بردن این عدد معرفی می‌کردیم که واقعا شایان توجه باشند.

به عنوان مدیری ارشد در سازمانی کلان تصمیم گرفتم اقداماتی را در جهت افزایش میانگین مطالعه در کشور انجام بدهم. ابتدا دستور ایجاد کارگروهی تخصصی را دادم. کار خوب است تخصصی باشد. این کارگروه تصمیم گرفت ریشه‌ها و عوامل اصلی پایین بودن نرخ مطالعه را کشف کند، سپس در جهت از بین بردن آنها قدم بردارد. برای اینکار به نخبگان نیاز داشتیم. سه گروه مختلف از کارشناسان را برای بررسی موضوع استخدام کردیم. اغلب باتجربه بودند و در گروه‌های قبلی زیادی شرکت کرده بودند. بودجه مناسبی را به اینکار اختصاص دادم و فضای فیزیکی مناسب را با در اختیار گذاشتن سه اتاق و کلید سالن کنفرانس به مدیر پروژه ایجاد کردم. همچنین در مجموع سه سیستم رایانه‌ای نو، همراه با خطی اینترنتی باحجم نامحدود و سرعت محدود را برای کارشناسان پروژه فراهم کردم. طبیعت کار به نوعی تمام اقشار جامعه را درگیر خود میکرد. از طرفی مطالعات نیازمند تحقیقات میدانی زیادی بود. از واحد ترافیک، سه خودروی سواری برای پروژه اختصاص داده شد تا کارها روی غلطک بیفتد. خوشبختانه اقدامات اولیه به سرعت انجام شد و بعد از صد روز، «کارگروه بررسی سرانه مطالعه در ایران» با حضور اکثریت اعضا تشکیل شد و دوستان به یکدیگر معرفی شدند.

بحث‌ها که شروع شد متوجه اهمیت کار شدیم. پروژه از چیزی که فکر می‌کردیم بزرگتر بود. هرروز نیاز به نسل جوان و نیروی تازه‌نفس نخبه بیشتر احساس می‌شد. اعضای کارگروه تصمیم گرفتند همکاری نزدیکی را با یکی از دانشگاه‌های مطرح کشوری شروع کنند. در نتیجه کمیته‌ای تشکیل شد تا امکان برگزاری سمیناری مشترک را در اینباره بررسی کند. دوازده روز بعد گفتند امکانش هست. همان کمیته موظف شد مقدمات کار را فراهم کند و نامه‌نگاری‌های لازم را انجام بدهد. خوشبختانه از طرف جامعه علمی استقبال خوبی نسبت به این حرکت صورت گرفت. از میان متقاضیان، دانشگاهی برتر که در حد سازمان و پروژه بود انتخاب شد. تیمی مشترک از عوامل سازمان و دانشگاه انتخاب شد. تصمیم گرفته شد در هزینه‌ها حداکثر صرفه‌جویی صورت بگیرد، اما در شأن مراسم خللی ایجاد نشود. با تلاش‌های شبانه‌روزی برنامه‌ریزی دقیقی صورت گرفت و کارها قدم به قدم با زمانبندی قبلی انجام شد. با این همه اما سمینار دوبار به تعویق افتاد. بار اول به این جهت که هم سازمان، هم دانشگاه، به این درک مشترک رسیدند که سمینار می‌تواند فرصتی عالی برای پیشرفت باشد و باید حداکثر استفاده را از آن برد. در طی چند جلسه هم‌فکری، تصمیماتی در این خصوص گرفته شد که حضور میهمانان خارجی، پخش زنده از صدا و سیما و تجلیل از هنرمندان پیشکسوت از جمله آن است. بار دوم مراسم به دلیل فوت والده رئیس دانشگاه لغو شد. اعضا با اکثریت آراء تصمیم گرفتند سمینار را تا چهلم آن محروم به تعویق بیندازند که با توجه به تقویم و تعطیلی‌های رسمی اینور آب و آنور آب، سمینار به اوایل سال تحصیلی بعد موکول شد. دقیقا صد و دوازده روز بعد.

خوشبختانه زحمات عوامل به ثمر نشست. سمینار در بهترین شرایط ممکن برگزار شد. مشکلات کوچکی هم به وجود آمد که البته نتوانست اثر زیادی بر کیفیت کار بگذارد. خصوصا اینکه سالن نورگیر بود و وقتی برق رفت فضا خیلی تاریک نشد. بعد از سمینار تصمیم گرفتم به کل گروه استراحت بدهم. حقشان بود. تقریبا یک سال و نیم زحمت کشیده بودند و باید یک نفسی تازه می‌کردند. سعی کردم در فیش حقوق ماهیانه‌شان به نحوی نامحسوس قدردان زحماتشان باشم. اما کار هنوز ناتمام بود. دو ماه بعد دوباره دور هم جمع شدیم. همه از موفقیت کار می‌گفتند و اینکه حرکت خوبی آغاز شده که نباید در اینجا متوقف شود. خصوصا آن مهمان‌های خارجی گشایش خیلی خوبی بودند که نباید ولشان می‌کردیم. دانشگاه هم بود. قرار شد آن روزنه هم بسته نشود. چند هفته بعد از مسئولین دانشگاه دعوت کردیم تا از آنها تقدیر بشود. آنها هم از ما تقدیر کردند. به من هم یک تابلو فرش دادند. ولی آنی که من دادم بزرگتر بود. به هرحال در حد وسع‌شان خوب بود. همانجا به طور شفاهی چند قول و قرار بستیم که در موضوعات دیگر هم با همهمکاری کنیم. مشخص بود آنها هم راضی هستند.

در دومین سالگرد آغاز به کار پروژه، نتیجه کار آماده شد. گزارشی صد و بیست صفحه‌ای، از جمله مقدمه و شرح مسئله و همچنین گزارش فعالیت‌های انجام شده. در نهایت هم اصل کار را در فصلی جداگانه آورده بوند. هشت دلیل کلی به عنوان علل اصلی پایین بودن نرخ مطالعه در ایران شناسایی شده بود. جلد قشنگی هم داشت. رنگی هم بود. کار خوبی بود. پس گفتم نسخه‌های مختلفی از آن تهیه شود و به سازمان‌های زیر مجموعه و ادارات بالادستی ارسال شود و چند نسخه هم در بایگانی باشد. برای خارجی‌ها هم فرستادیم که آن رابطه‌ها حفظ شود. در بسته‌ها مقداری پسته و زعفران هم بود. به نوعی خواستیم فرهنگ اصیل ایرانی را صادر کرده باشیم.

امروز بالاخره حکم من آمد. بنده هم رفتنی شدم. این زیر و بم تمام اتفاقاتی بود که برای این پروژه پیش آمد. خوشبختانه توانستم آن را به سرانجام برسانم. بعد از چهارسال اقدامات عملی دقیقی معرفی شدند که آنها در دستور کار قرار داده‌ام ولی مدیر بعدی که جا دارد از این فرصت استفاده کنم و به ایشان خوش‌آمد بگویم باید زحمت انجام دادنشان را بکشند. البته مهمترین آن را که قرار دادن ایستگاه‌های مطالعه در نزدیکی توالت‌های عمومی بود را خودم انجام دادم. همانطور که اشاره کردم، میانگین زمانی که ایرانی‌ها در سرویس بهداشتی هستند، روزانه بیست و دو دقیقه است. این آمار نشان‌دهنده ظرفیت خیلی خوب توالت‌های عمومی برای سرمایه‌گذاری است که نباید از دست برود. این مسئله به خوبی توسط کارگروه پروژه و کمیته‌های تخصصی آن تشخیص داده شد. من هم دستورات لازم را برای پیگیری دادم. دیروز هم در پارک جلوی سازمان کار شروع شد.  قفسه‌های شکیلی تهیه شده بود که در حال نصب بودند. امیدوارم کتاب‌ها هم زودتر برسد.

پایان.

ثبت ديدگاه