آن‌چه از دوران قاجار نمی‌دانید
خاطرات وفاق‌قلی

امروز که سه شنبه است بار بستم برای تفرج. راه دور، هوای سرد و آلوده، ادارات و مدارس تعطیل. پیغامی فرستادم به آقازاده‌ی خان‌دایی فی‌الجمله که فیلترشکنی به جهت بنده فراهم نماید برای تفرج فجازی. الحمدلله رب العالمین دایی‌زاده امروز (که همان سه شنبه است) خبر داد از یافتن فیلترشکنی که دماغمان تازه شد. ولی حجم آن زیادت کرد و ارسال ناممکن. به این واسطه عزم کردم برای دیدار خان‌دایی و عیال. از منزل خارج شدم، چراغ قوه گوشی روشن. فی‌الجمله سه بار در جوب افتادم. هوا از سال قبل خیلی پاک‌تر شده. پارسال همین موقع، ده باری افتادن داشتیم.

امروز که سه‌شنبه است و کمی از صلاه ظهر گذشته، در معبر، شنیدم از رئیس‌الوزرا گله می‌کردند. خداوند به او رحم کند. از این بی‌چشم‌و‌رویی، حالتی برایم نماند. رعیت بیچاره هم به جز ضجه‌مویه کاری ندارند. دایی‌زاده فیلترشکن برساند. از این خیابان کذا به منزل مراجعت کنم.
امروز که هنوز سه‌شنبه است، در خدمت دایی‌زاده آمده‌ام، گوشی به شارژ. الحمدلله رب العالمین خبر رسید واتساپ و گوگل‌پلی آزاد شده. خداوند به رئیس‌الوزرا جزا بدهد. به صبیّه دایی عرض کردم حالا که بساط طرب فراهم شده آش شلغمی بار گذاشته، لبویی کباب کند. که در این زمستان سرد دماغمان تازه شود. بعد مدت‌ها واتساپی استعمال نموده، در جوار رفیقان عیش و نوشی کنیم. الحمدلله قیمت شلغم از سال به تخت نشستن قاجار تکان نخورده. خداوند به همه از وزیر و وکیل جزا دهد. سحر به منزل برگشتم چراغ قوه گوشی روشن. المنّه لله فقط چهار بار زمین خوردم.

ثبت ديدگاه