نگاهی طنز به تاریخچه سازمان مجاهدین خلق
در جست و جوی پدر | پدر مارکس
۴:۳۲ ب٫ظ ۲۷-۱۲-۱۳۹۹
راه راه: سازمان مجاهدین خلق، فراز و فرودهای زیادی در ایدئولوژی و شیوههای مبارزاتی خود داشته است؛ اما یک شعار همیشه سرلوحه رفتارهای آنها بوده است؛ اینکه «بیپدر نیستیم!» آنها به خوبی اهمیت سر سفره پدر و مادر بودن را میدانستند؛ به همین علت در هر دورهای و در هر شرایطی یک پدر داشتهاند؛ و هرگاه پدرشان را از دست میدادند، در جستجوی پدر بعدی خود میرفتند.
توجه: عباراتی که در متن بولد یا برجسته شدهاند حقایق تاریخی هستند؛ هرچند بعضیهاشان انقدر عجیب و غریباند که شوخی به نظر میآیند ولی باور کنید زاییده تاریخ است، نه ذهن مشوش نویسنده!
قسمت دوم
پدر مارکس!
«در قسمت دوم نگاهی میاندازیم به نحوه انتخاب ایدئولوژی در سازمان مجاهدین خلق، و پیامدهای آن»
اولین تصمیمی که سران مجاهدین خلق باید اتخاذ می کردند، انتخاب استراتژی بود. در جلسهای که به این منظور برگزار شد، عدهای اعتقاد داشتند که اسلام بر حق است و عدهای راه مارکس را روش مناسب میدانستند. دعوا داشت بالا میگرفت که ناگهان یک نفر به شوخی گفت: «بیایید هم مسلمون باشیم هم مارکسیست!» اما هیچکس به شوخی او نخندید! وی برای اینکه ضایع نشود، صدایش را صاف کرد و گفت: «بله! آنچه که میتواند توده خلق را از بندهای امپریالیست نجات دهد، پیوند راه اسلام و مارکس است.» و به این ترتیب، تلخ ترین شوخی قرن معاصر، به وقوع پیوست.
پس از این، سازمان با صدور بیانیهای رسمی خود را مسلمان و معتقد به مارکسیست معرفی میکنند و ایدئولوژی خود را «مارکسیسم اسلامی» معرفی میکند. در این رابطه، مادر یکی از اعضای سازمان میگوید: «قربونش برم پسرمو! از بچگی دوست داشت همه چیزو با هم قاطی بکنه. ای دورت بگرده مادر؛ یه بار توی چایی باباش دوغ ریخت؛ باباش هم عصبی شد و یک دست سیر کتکش زد. همیشه هم به خاطر این قاطی خوردناش اسهال بود بچم.» همچنین با انتشار این خبر، «کارل مارکس» فلسفه را به کلی رها کرد و توی کوچه پس کوچههای مونیخ، ساندویچ سیب زمینی ترشی میفروخت.
این سازمان به شدت به آگاهی مردم معتقد بود. آنها از هر فرصتی برای بیداری مردم و سوق دادن آنها به تفکر و اندیشه استفاده میکردند. به همین علت آن ها در اولین فرصت به کشورهای عربی سفر کردند و مقادیری اسلحه نظامی برای سازمان خریداری کردند. آنها در ابتدا به وسیله این اسلحهها، سران رژیم پهلوی و متحدان خارجیاش را آگاه میکردند، اما به مرور و به جهت بالابردن کمیت آگاهی، مردم کوچه و بازار را از طریق عملیاتهای آگاهی بخشی عمومی – موسوم به بمب گذاری – دعوت به تفکر میکردند. همچنین آنها در ابتدا شعار «می کشم می کشم، آنکه برادرم کشت» را سرلوحه کار خود قرار داده بودند اما بعدها با حذف بند پایانی، شعارشان را به «می کُشم می کُشم» تغییر دادند.
قسمت قبل را از اینجا بخوانید:
ثبت ديدگاه