اندر احوالات پدر شعر فارسی
ستون
۱۰:۰۷ ق٫ظ ۰۴-۱۰-۱۴۰۴
روزی روزگاری حوالی قرن سوم در یکی از روستاهای رودک در سمرقند طفلی دیده به جهان گشود و طبق معمولِ نامگذاریِ ایرانیان (که اسم زادگاه را یک «ی» میچسباندند تنگش و تبدیلش میکردند به نام و میگذاشتند روی بچهشان) پدر بزرگوار طفل، نامی نوین را برای کودکش برگزید و وی را «رودکی» نامید.
القصه، کودک ما به تحصیل علم و حفظ قرآن پرداخت به طوری که برخی میگویند وی از ۸ سالگی طبع شعر و شاعریاش گل انداخت و به سرودن اشعار پرداخت و کارش در حدی فاز بالا بود که در ابتدای جوانی، وزیر دربار سامانیان از وی دعوت کرد که در دربار سامانی، هنرش را به نمایش گذارد و این گونه شد که رودکی شاعر مقتدرترین و پولدارترین و خفنترین پادشاه سامانی شد و همینطور چرک کف دست بود که به پاس خدماتش به تمدن ایرانی، تقدیمش میشد.
مادر وی به تک تک در و همساده و دوست و آشنا گفته بود که شازده پسرش پدر شعر فارسی و اولین شاعر پارسیگوی حوزهی تمدن ایرانی در دورهی ساسانی است که هر بار رودکی مجبور بود به مادر یادآوری کند که «سامانی است نه ساسانی» و مادرش هم پاسخ میداد: «اصلا عثمانی! چه فرقی میکنه؟ مهم رتبهی اول بودنه.»
القصه! جایگاه و مرتبت رودکی در نزد شاه و درباریان چنان والا بود که اگر شاه به هرات میرفت و بازنمیگشت، همه دست به دامان وی میشدند: که تو را به پرهای قلمت قسم شعری بگوی و شاه را بازگردان که عنان مملکت از دست نرود.
و رودکی میسرود: «بوی جوی مولیان آید همی / یاد یار مهربان آید همی»
و گول بر سر پادشاه میآمد همی و بازمیگشت.
وی آثاری چون کلیله و دمنه، سندباد نامه، اشعار غنایی و مدایح را از خود به جای گذاشت.
برخی آثار وی نیز معلوم نیست نگهدارندگان آن چه غلطی میکردند که فقط ۳ بیت از هر کدام مانده است!
وی چنان در میان دوستانش محبوب بود که برخی او را «استاد» یا «سلطان» صدا میزدند… البته ممکن است رفیق جینگهایش او را «ستون» نیز صدا کرده باشند.
بعد از برکناری شاه مقتدر، رودکی نیز با بیمهری و رنج و سختی مواجه شد و بخارا را به مقصد زادگاهش ترک کرد و در همانجا نیز در حالی که بیناییاش را از دست داده بود، دار فانی را وداع گفت.
روحش غریق رحمت باد
ثبت ديدگاه