داستان جزیره گنج(ورژن وطنی)- قسمت چهاردم
قصه های جزیره| زبان اصلی

جزیره واقعنی دیگر جای ماندن نبود و من هم باید سال‌ها کار می‌کردم تا بتوانم عوارض خروج را جور کنم. مدتی گذشت و متوجه شدم خر تر از من هم آدم هست که به این جزیره آمده باشد. چرا که یک سازمان گردشگری گنده به عرض و ضخامت وزرات خارجه‌اش داشت. تصمیم گرفتم به آنجا بروم و خودم را توریست خارجی جا بزنم. از آنجایی که اینجا خارجی‌ها را دوست دارند شاید بگذارند بروم پی کارم. بلکم سوغاتی هم بدهند. به سازمان مربوطه رفتم و چون کارم گیر و گور داشت، لازم شد تا با خود رئیس حرف بزنم. منشی که جای خواهری از دختر همسایه‌مان که او هم جای خواهرم بود، داف‌تر بود، گفت: آقای جهانگیری گفتند چند دقیقه‌ای منتظر بمانم. خیلی خوشحال شدم که جهانگیری رئیس اینجا هم هست و ممکن است بابت آشنایی قبلی‌مان کارم را راه بیندازد. خواستم عین اسب سرم را پایین انداخته و بروم اتاق رئیس که خانم منشی هم با این حجم از کمالات مجبور شود دنبال من بیاید و برای رئیس توضیح دهد به من گفته منتظر باشم ولی…اینجا رئیس حرف او را قطع کند و بگوید شما بفرمایید من خودم حلش می‌کنم. منشی که ضایع شده یک نگاه ناجوری که یعنی خاک تو سرت با اون قیافه و شعورت به من بیندازد و بیرون برود. ولی اینطوری نشد و یهو یادم افتاد که جهانگیری می‌داند من داخلی‌ام لذا فرمانش را گرفتم که در بروم ولی دیر شده بود، خانم منشی گفت: go too
با ترس داخل شدم و دیدم جهانگیری آنجا نیست و یک نفر دیگر پشت میز نشسته است. خواستم منشی را صدا کنم و بگویم چرا مرا عنتر و منتر خودش کرده ولی از ترس اینکه کارم راه نیفتد، باز هم خویشتن‌داری کردم. سعی کردم با همین بابایی که پشت میز نشسته بود کارم را راه بیندازم.

-Excuse me, Mr Jahangiri is here?
-Oh my language, Are you khareji?
-Yes yes, very khareji. I want see Mr Jahangiri.
-I am a window. No chizeeee…I am khode Jahangiri.
-I see qablan Mr Jahangiri. He was a bit old
-Bazam oh my language, he is my brother. One vaght don’t think he put me inja. This is cause of my shayestegi.
-No no, my face to wall. Target of mozahrmat, I am a tourist.
-That means you want entehari?
-No stupid, tourist. in farsi say gardeshgar.
-Haaaaa
-Haaa and koofte.
-What?
-No thing. I want to khoorooj this island, but I buy soghaati with all of my money and finished. Can you rah andskhtan my job? I don’t have khoorooj’s avaarez.
-Vaallaa I taaze catched this jaaygaah and don’t learn their dokme. Go and come back1400.  I promise learn ta that moghe

‘.
تنها چیزی که از آن جلسه نصیبم شد یک نسکافه بود و تنها چیزی که نصیب جهانگیری شد، اعتماد بنفس.

ثبت ديدگاه