در ادامه استقبال از رمان رهش رضا اميرخاني
چند رمان شِش دار دیگر
۹:۳۵ ق٫ظ ۰۵-۱۲-۱۳۹۶
با توجه به انتشار رمان “رهش” اثر رضا امیرخانی، نگارش رمان های زیر به علاقمندان حوزه کتاب و ادبیات پیشنهاد می شود.
۱- رمان «کِشِش!»
• مجموعه ی مورد دق و دلی:دبیران ورزش مدارس!
خلاصه رمان: پدر و مادری یک فرزند ۷ ساله دارند که کلاس اول ابتدایی است. نام مادر «گلی» ، نام پدر «قلی» و نام پسر «چغلی» است. لازم به تذکر است که شباهت نام پدر و مادر به همدیگر کاملا اتفاقی است. روز دوشنبه، «چغلی» در مدرسه ورزش دارد. دبیرورزش، تمرین های کششی مناسب را قبل از شروع ورزش انجام نمی دهد و همین موضوع باعث می شود که پای چغلی از شش قسمت بشکند و پخش زمین شود. هنگام زمین خوردن، یک سنگ بزرگ (که در اثر بی احتیاطی دبیرورزش وسط زمین باقی مانده) توی لوزالمعده چغلی فرو می رود. در اثر این اتفاق، گلی به مدرسه می آید تا از دبیرورزش شکایت کند. اما دبیر ورزش به مدیر مدرسه رشوه می دهد تا از او حمایت کند. بعد هم می رود سر زمین، تا با چکش، دست بچه ها را از وسط قلم کند. گلی که می بیند شکایتش به جایی نمی رسد، از همسرش قلی می خواهد که وارد ماجرا شود. قلی هم پشت گوش می اندازد و توجهی نمی کند. در ادامه می فهمیم قلی به گلی خیانت کرده و با یک زن دیگر ازدواج کرده است. زن دوم قلی، از قضا و به طور کاملا اتفاقی، دبیرورزش است. قلی و همسر دوم اش، صبح های توی مدارس دست و پای بچه های مردم را می شکنند و بعد از ساعت اداری، به گلی خیانت می کنند. در انتهای داستان، گلی، چغلی را به کوه و کمر می برد و شیر بز می خورند.
۲- رمان «چارشاخ گاردانِش!»
• مجموعه مورد دق و دلی: صنف مکانیک ها!
خلاصه رمان: زن و شوهری با نام های آدم وار «مریم» و «امیر»، شخصیت های اصلی قصه هستند. آنها برای آنکه رمان از خلاقیت منفجر شود، به ثبت احوال مراجعه می کنند و نام هایشان را به «صفر» و «قمر» تغییر می دهند. آنها که قصد سفر به کوهستان دارند، ماشین شان را پیش یک مکانیک می برند تا عیب و ایرادی نداشته باشد. مکانیک هم، همینطور که دارد خنده های شیطانی از خودش بروز می دهد، می گوید ماشین تان هیچ عیبی ندارد. صفر و قمر هم خیلی خوشحال سوار ماشین می شوند. «دمر»، پسر ۵ ساله ی صفر و قمر، از نوع صدای ماشین متوجه می شود که ماشین ایراد دارد و می گوید: «مامان! ماشین، صدای عادی نمی دهد و به نظر می رسد یک ایراد فنی اساسی در ماشین به وجود آمده.» بعد کمی فکر می کند و می گوید: «آهان! فهمیدم کجای ماشین خرابه! چارشاخ گاردانِش! چارشاخ گاردانِش!» اما پدر و مادر توجهی نمی کنند و شروع به حرکت می کنند. برای اینکه مخاطب از نوع حرف زدن دقیق و فنی یک پسر۵ ساله تعجب نکند، پسرک باید هر ۴،۵ صفحه یکبار بگوید «مامان! من شماره یک دارم.» در ادامه داستان، و در یک پیچ تند کوهستانی، چارشاخ گاردان ماشین در می رود و ماشین ته دره سقوط می کند. در انتها، مکانیک همانطور که خنده شیطانی بر لب دارد، می رود و شیر بز توی کوه را می خورد و برمی گردد. در ادامه «صفر» کشان کشان از ته دره بالا می آید و به «قمر» خیانت می کند و دوباره توی دره می افتد.
:))))