چو طوفان بیاید… (بخش اول)

به نام خداوند جان و خرد
که بر ظالمان خوب پاسخ دهد

خداوندِ اهلِ حساب و کتاب
که ننهاده هر ظلم را بی جواب

به ظالم دهد جای هر حرف مفت
جوابی به‌غایت زُمخت و کلفت

محقق شود هرچه فرموده است
نشاید از امری که او خواست رست

به یارای او یک سپاه قلیل
شود چیره بر لشکری بی‌بدیل

همان که اسیر توهم شده
به جمعِ لشاکر چهارم شده

شده غرّه بر قدرت پوچ خویش
شده عامل سرعت کوچِ خویش

خدا، صاحبِ قدرت لایزال
کند کارهایی که باشد محال

خدا چون بخواهد به کمتر ز فوت
رود بر فنا خانه‌ی عنکبوت

کُند خلق، طوفان کوبنده‌ای
حریفش در این دهر کو بنده‌ای؟

به لطفش چنان گشت طوفان به‌پا
که یک عده ماندند پا در هوا

روان گشت خیلِ فلسطینیان
که چون آن ندیدند پیشینیان

ز هر درز و دیوار داخل شدند
بلا بهر صهیونِ قاتل شدند

به پاراگلایدر فرود آمدند
نه در ظهر بل صبحِ زود آمدند

ز راکت نمودند آن‌سان دَهِش
که شد گنبد آهنین آبکِش!

تو گویی که شد چون سرِ آبپاش
ز تعدادِ بسیارِ سوراخ‌هاش

چنان بر وجودش بیامد فشار
که از او در آمد صدای هوار:

نزن! بر تنم گشته سوراخ بیش
شدم عاجز از سَدِّ سوراخ خویش

چنان ضربه خوردند از چپ و راست
خروش از خم چرخِ چاچی بخاست…

چو طوفان بیاید… (بخش دوم)

ثبت ديدگاه