اعترافات یک مزدور رژیم
ساندیس چشمم را کور کرده بود

راه راه:

یازده سال بعد از روز ننگین ۹دی ۸۸ یکی از حاضران در راهپیمایی حکومتی آن روز حاضر شده است تا با پای خودش بیاید بنشیند جلوی ما و اعتراف کند. اعتراف کند که چگونه و با چه انگیزه‌ای در آن راهپیمایی شرکت کرده است. او بعد از بیان این اعترافات گفت که وجدانش آسوده شده و حال می‌تواند بعد از یازده سال راحت بخوابد. متن سوال‌های ما و اعترافات این مزدور سابق رژیم را در ادامه میخوانید:

– نام؟
+ اگر اجازه بدید اسمم رو نگم. درسته که پشیمون هستم اما بالاخره آبرو دارم.
– اشکال نداره… توضیح بده که شغلت چیه؟
+ راهپیمایی پر کن هستم…
– کارفرمات کیه؟
+ رژیم…
– خود رژیم؟
+ بله… خود خود رژیم…
– کجا کار می‌کنی؟
+ تو باغچه… نه یعنی… ببخشید… جای خاصی نیست. هر دفعه میگن کجا بیایم ما هم میایم…
– چقدر حقوق میگیری؟
+ ماهی صد تا ساندیس.
-نقد؟
+بیست تاش نقده اما بقیه رو بن میدن، میریم از کارخونه مرکزی می‌گیریم.
-از راهپیمایی ۹ دی بگو…
+بخدا شرمنده‌ام… پشیمونم… از ملت سبز ایران میخوام که من رو ببخشن… گول خوردم… بسته‌های ساندیس کورم کرده بود…
-خب دیگه… بسه… گریه نکن… بگو چطور به این راهپیمایی رفتی؟
+من نشسته بودم توی انبار که زنگ زدن گفتن…
-توی انبار؟
+بله… انبار راهپیمایی پر‌کن‌ها!
-اونجا دیگه کجاس؟
+یه انبار بزرگه وسط کویر لوت… رژیم درست کرده. پنج شش میلیون آدم هم اونجا انبار کرده که موقع راهپیمایی میاره تهران…
-همیشه توی این انبار هستید؟
+بله… بغیر از وقتای انبار‌گردانی که ما رو می‌فرستن مرخصی!
-کویر لوت گرم نیست؟ چطور اونجا وسط بیابون زندگی می‌کنید؟
+زکی!… نه که گرم نیست… یعنی می‌دونید چیه؟ کویر لوت اصلا کویر نیست. یه جاییه مثل شمال. رودخونه و جنگل داره! نمک آبرود داره…آب و هواش خیلی خوبه. رژیم به دروغ توی کتابای درسی به خورد بچه‌ها میده که اونجا کویره و خیلی هواش گرمه تا کسی هوس نکنه بره اونجا. اینطوری هم رژیم کارهای مخفیش مثل همین انبار رو اونجا انجام میده!
-جدی؟ ولی نشنال جئوگرافی هم میگه اونجا کویره که!
+نشنال جئوگرافی هم آدم رژیمه!
-عجب.. بگذریم… شهرستانا چی؟ واسه راهپیمایی‌های اونجا هم از همین انبار آدم میبرن؟
+نه… شهرستانا انبارهای محلی دارن… در حد دویست سیصد هزار نفر…
– واسه ۹دی هم از همین انبار مرکزی آدم آوردن؟
+آره… البته چون آدم زیاد لازم داشتن از چند ماه قبل سفارش دادن چین یه مقدار راهپیمایی پرکن براشون زد و با چند تُن کبریت فرستاد ایران.
-کبریت دیگه واسه چی؟
+واسه اینکه راهپیمایی پرکن‌های چینی بزارن لای چشماشون، چشماشون گشاد بشه معلوم نشه چینی هستن!
-خب.. راهپیمایی ۹دی رو میگفتی.
+بله… روز ۹دی ما‌ها رو بار زدن و آوردن تهران خالی کردن.
-چند نفر بودید؟
+خیلی… خیلی بودیم… وسط راه هم با راهپیمایی پرکن‌های چینی ماها رو ریختن لای هم و بُر زدن که قاطی بشیم!
-می‌دونستید دارید میاید کجا و چه راهپیماییای قراره بشه؟
+نه بخدا… ما به ایناش کار نداریم… ساندیس بهمون میدن ما هم میایم…
-چندتا ساندیس دادن برای این راهپیمایی؟
+هشت تا نقد دادن… گفتن ۱۵ تا هم بعد از راهپیمایی میدن!
-دادن؟
+آره… دو تاش تاریخ مصرفش گذشته بود، مریض شدم!
-می‌بینی؟ می‌بینی که این رژیم چطور به وعده‌های خود هم پایبند نیست؟
+آری… می‌بینم! ننگ بر این رژیم…. پشیمونم!
-غیر از شرکت توی راهپیمایی کار‌های دیگه‌ای هم می‌کنید؟
+اگر لازم باشه آره…
-مثلا چی کار؟
+مثلا یه بار شب انتخابات ۸۸ ما رو بردن یه جا کلی برگه رای دادن بهمون روی همه‌ش اسم احمدی‌نژاد رو نوشتیم!
-ننگ بر تو!
+آری… ننگ بر من!
-پس اون ۲۴ میلیون کار تو بود؟!
+من و یکی دیگه!
-چرا فقط شما دو نفر؟
+بقیه سواد ندارن! توی همه اونا فقط ما دو تا سواد خوندن و نوشتن داریم.
-یعنی نفری ۱۲ میلیون رای نوشتید توی یه شب؟ چطور تونستید این همه رای رو توی یه شب بنویسید؟ اونم با دستخط‌های مختلف؟
+آقا ما ساندیس که بخوریم همه کاری می‌کنیم… یه فلاسک ساندیس گذاشته بودن کنار دستمون، می‌خوردیم و می‌نوشتیم… بخدا پشیمونم!
-واقعا ساندیس ارزش خیانت به جنبش سبز رو داشت؟
+نه نداشت… من خیلی پستم! من فقط از جنبش سبز می‌خوام که من رو ببخشه… من گول خوردم… بسته‌های ساندیس رو که دیدم دیگه نفهمیدم چی کار دارم می‌کنم… من رو ببخشید… من از روح همه شهدای جنبش سبز مخصوصاً سعیده پورآقایی می‌خوام که من رو…
-پورآقایی زنده س!
+نه… شهید شده… اصلا تصویر حضور مهندس موسوی توی مجلس ختم همین شهید جنبش سبز باعث شد که من متحول بشم و به اون‌همه ساندیس پشت پا بزنم و بیام اعتراف کنم…
-میگم زنده س… بسه دیگه پاشو برو…
+یعنی چی زنده س؟ خودم دیدم مهندس رفت ختمش…

 

 


بازنشر از مجله طنز راه راه/ ۹ دی ۹۴

 

ثبت ديدگاه




عنوان