نامه‌هایی به فرزندم سیاوش ۹
سهم من از اصفهان

قسمت قبل

چوری من سلام

حالت چطور است؟ از وقتی تصمیم گرفتم به دنبال مادرت در اصفهان بگردم، تلاش کردم لهجه‌شان را یاد بگیرم؛ از همین رو، تو را که جوجه‌ی منی، چوری صدا کردم.

نمی‌دانم قبلا برایت گفته بودم که چقدر اصالت و نافیت برایم مهم است یا نه؟ شاید بپرسی نافیت چیست؟ راستش را بخواهی اول خودم هم نمی‌دانستم اما وقتی مادرم گفت شب قرار خواستگاری از یک دختر اصیل اصفهانی را گذاشته و ما هم با دک و پزی عالی همراه با دو نهال «گز» به خانه‌شان رفتیم و پدر عروس گفت «ما مال نااافِ اصفهانیم» تازه فهمیدم نافیت چیست و چه‌قدر مهم است.

همه چیز خوب بود… خانواده‌دار، اصیل، مهربان و از همه مهم‌تر پولدار.

از تصور صحبت کردنش با آن لهجه شیرین در خانه‌ام وقتی تو را صدا می‌زد و می‌گفت:« سیاوش! ذِلیل مرده، وَخی بیا کمکی من» قند در دلم آب می‌شد.

تقریبا ۵۰ درصد کار حل شده بود…یعنی من پسندیده بودم و فقط مانده بود نظر دخترک اصفهانی که آن هم معلوم بود یک دل نه صد دل عاشق پدرت شده.

اما این‌بار پدر عروس بود که لب گشود و با گفتن: «خب حج‌خانوم آقا پسرتون ماشین و خونه دارن یا نه؟» اولین سنگ را جلوی پای این عشق دوطرفه انداخت.

مادرم اما با افتخار گفت: «بله که داره! یه پراید هاچ‌بک داره که اگه خدا بخواد به زودی تبدیلش می‌کنه به یه جنسیس کوفته… خونه هم که اتاقش هست؛ ما هم اجاره نمی‌گیریم ازشون که زندگیشون پا بگیره.»

پدر عروس اما انگار اموال و محسنات من به چشمش نیامد که پرسید: «شغلشون چیه؟»

مادرم که هنوز از موضع خود پایین نیامده بود گفت: « کار که عار نیست… ولی خب هنوز کار در شان خودش پیدا نکرده»

پدر دخترک رو ترش کرد و گفت: «مثی این‌که ما قسمتی هم نیستیم.»

اما من آدم پا پس کشیدن نبودم… رو به پدربزرگ احتمالی‌ات گفتم: «هر کاری بخواین انجام می‌دم حاج آقا.»

اما وقتی گفت علاوه بر مهریه‌ی سنگین عندالمطالبه باید سرویس چوبی جهزیه و سرویس طلای برلیان و عروسی مجلل با حضور کل خاندان پرجمعیتشان که عاشق ژیگو و کباب بختیاری بودند هم برای دخترکشان فراهم کنم، ترجیح دادم سهمم از اصفهان همان دوغ و گوشفیلی باشد که لب پل خواجو می‌خورم.
اصلا حالا که خوب فکر می‌کنم می‌بینم خیلی از رنگ فیروزه‌ای خوشم نمی‌آید و همان بهتر که مادرت از شهر گنبدهای فیروزه‌ای نباشد.
اما شاید مادرت در خانه‌‌ای دیگر چشم به راه من است.
دوست دار تو
پدرت

ادامه دارد…

ثبت ديدگاه