مثلاً خاطراتی از آن روزها
شاه دوست داشتنی

موضوع انشا: خاطرات والدین خود از زمان شاه را بگویید.

آقا اجازه ما فکر می‌کنیم قدیمی‌ترها، یعنی آن موقع‌ها که شاه بوده‌است خیلی برنج و گوشت دوست نداشته‌اند. هی می‌گویند ارزان بوده‌است، اما فقط عیدها می‌خورده‌اند.
آن وقت‌ها خارجی‌ها شاه ما را خیلی دوست داشته‌اند. بابایمان می‌گوید از همه دانشگاه‌های خارجی برایش مدرک افتخاری می‌فرستاده‌اند. ما نمی‌دانیم افتخاری یعنی چه؟ حتما مخصوص شاه‌ها بوده‌است.
بابایمان می‌گوید شاه آنقدر به فکر مردم بوده‌است که در همه جای دنیا برای مردم ایران، خانه خریده بوده‌است، اما ما فکر می‌کنیم یادش رفته است نشانی خانه‌ها را به ما هم بدهد، چون بابایمان نمی‌داند، آن‌ها کجا هستند.
بابایمان همیشه یک جمله را از قول شاه تکرار می‌کند: «کوروش آسوده بخواب که ما بیداریم.» شاه می‌خواسته‌است کوروش را گول بزند و آن کشورها را که او گرفته بوده‌است را به مردم خودشان برگرداند تا مردم‌شان همیشه خوشحال باشند و عروسی بگیرند. اما ما شنیده‌ایم که گفته است آن کشور را عروس کرده‌است، اما نمی‌دانیم داماد کی بوده‌است.
شاه خیلی مهمان‌نواز بوده و با خارجی‌ها رابطه خوبی داشته است. اصلا به آنها سخت‌گیری نمی‌کرده است‌. هر وقت دل‌شان می‌خواسته می‌آمدند و می‌رفتند. تازه کلی از آن پول خارجی قشنگ‌ها هم می‌داده‌اند و مثل نمکی‌ها از زیر خاک‌ها کوزه شکسته‌ها را جمع می‌کرده‌اند. بعضی وقت‌ها هم که به خانه شاه می‌رفتند، شاه و فرح نمی‌گذاشتند به آن‌ها سخت بگذرد و غریبگی کنند و خیلی به آن‌ها خوش می‌گذشته است.
شاه همیشه به مردم اجازه می‌داد که تو خیابان‌ها چهارشنبه سوری بگیرند و داد بزنند، اما بعضی وقت‌ها مردم خوشی زیر دلشان می‌زد و شورش را در می‌آوردند. شاه هم به آقا پلیس‌ها می‌گفت من چند وقتی می‌روم یک دوری می‌زنم، شما بروید به مردم بگویید که من دوستشان دارم. آنها هم مردم را تنبیه می‌کردند، مثل مامان ما که تنبیهمان می‌کند و بعدش هم خودش ناراحت می‌شود.
اما یک بار که شاه گفته بود می‌روم و برمی‌گردم، نمی‌دانیم چه شده است که دیگر برنگشته است. به نظر ما، شاه قهر کرده بود، چون خیلی هم چمدان با خودشان برده بودند.
این بود انشای ما

ثبت ديدگاه




عنوان