بنزین
فشارم می‌دهد دولت دمادم

شعر بنزین

راه راه:

مرا اشکی که از چشمم روان است
بِهْ از بنزین که در دست سران است
به دستم کارت سوخت شصت لیتری
درونم آتشی از غم نهان است
عجب تدبیر چِرتی کرد دولت
که مشهور تمام کهکشان است
از آن آتش که با بنزین فشاندند
درون جان ما آتشفشان است
ببین کز شعله اش آنجای مردم
شدیداً لازمُ الآتشنشان است
شده خم قامتم از داغ بنزین
غمش چون قیمتش خیلی گران است

فشارم میدهد دولت دمادم
فشارش خارج از حد توان است
برکزیت ارّه‌ی لندن‌نشینان
مرا از ارّه‌ی بنزین فغان است
که هر جا میروی فریاد بنزین
ز هر مرد و زن و پیر و جوان است
بنوشم گازوئیلی شاید از آن
ببینم کز دلم بنزین روان است
درون باک ماشین نیست بنزین
به جایش شصت لیتر از گفتمان است
کسی که وضع ما را اینچنین کرد
فلان ابن فلان ابن فلان است

ثبت ديدگاه




عنوان