داستان جزیره گنج(ورژن وطنی)- قسمت چهارم
قصه های جزیره| جاده‌ها بوی تو را می‌دهند!

راه راه:

سر صبحی نامه‌ای به دستم رسید که نه تنها برای اولین بار به یک مهمانی دعوت شده بودم بلکه برای اولین بار مهمانی به افتخار خودم بود. یکی از مسئولین بلندپایه جزیره به افتخار منِ کمترین مهمانی داده بود. در پوست خودم نمی‌گنجیدم، درحالت عادی هم لباس‌هایم به زور تنم می‌شد چه برسد وقتی که در پوست خودم نمی‌گنجم. تنها لباسم را شستم، خشک کردم و به ادرس ذکرشده رفتم. یک فیل دربستی گرفتم تا به موقع برسم. مسیر طولانی اینجای شهر تا آنجای شهر، با تحلیل فیل از قاچاق عاج و خرطوم و ناخن که همه‌ش کار خودشونه، کوتاه بنظر می‌رسید. خیلی زود جلوی یک غار دوبلکسِ کف سرامیکِ کابینت ام دی افِ سونا جکوزی دار با نگهبان ۲۴ ساعته پیاده شدم و داخل رفتم. میزبان، رئیس شورای جزیره بود. بعد از صرف شام چند نفری دورمان را گرفتند و تا خود صبح نوشیدنی‌های مزین به آرم حلال خوردیم و گپ زدیم. درست است که تنها اشتیاق من برای حضور در جزیره دلار بود ولی برای اینکه بگویم من هم آره، از رئیس شورا پرسیدم: خب جناب؛ این شورای جزیره چه کارایی انجام می‌ده؟
-خیلی کارا پسرم، همین چند روز پیش دستور دادم تا شما اینجایی اسم هیچ کوچه خیابونی رو عوض نکنن که گم نشی!
-اینجا که کوچه خیابون نداره
-گیر دادیا، اسم غارا، درختا، اینجور چیزا. ولی خوب فکری کردیا می‌تونیم چند تا خیابونم بزنیم که اسم بزرگان رو بذاریم روش. در مثال که مناقشه نیست، مثلا مرحوم پدرم!
مردی که از اول تا آخر مجلس همه را به سکوت دعوت می‌کرد گفت: خانما آقایون بشینید میخوایم رأی گیری کنیم ببینیم خیابون بزنیم یا نه؟
رئیس شورای جزیره که خیلی خوشش آمده بود گفت: علی جون ببینم رکورد بیست دیقه رو میزنی یا نه!
-داشته باش فقط؛ آقا هرکی تا پنج دیقه دیگه رأی نده، قبول نیست. یک دو سه…تصویب شد.

-پنج دیقه که نشد!

-همینی که هست.
بانویی که ظاهرا خواهر رئیس شورا بود، درحالی که اشک می‌ریخت گفت: فقط علی آقا؛ من پدر مرحومم خیلی ساده زیست بود، یه خیابون همون پایین مایینا به اسمش بزنید روحش شاد شه. راستی اول از همه یه خیابون انقلاب بزنید، یه موقع آدم کارش افتاد یه ساندویچی چیزی بخوره، خیابونش باشه. دیگه تو این دوره زمونه همه جای دنیا یه خیابون انقلاب دارن.

 

 


قسمت های قبلی را از اینجا بخوانید.

ثبت ديدگاه