نامههایی به فرزندم سیاوش (۱)
چه شد که تصمیم به ازدواج گرفتم؟
۹:۳۰ ب٫ظ ۲۸-۱۲-۱۴۰۲
دردانهی پدر سلام
تو کجایی که در فراغت دلتنگی امانم را بریده است. این روزها که کمکم غبار سپیدی بر موهایم مینشیند و توان پاهایم برای دویدن در زندگی کم شده است، نبودنت را بیشتر حس میکنم، اگر بودی، حالا برای خودت یک دکتری، پرستاری چیزی شده بودی و من دیگر به اغیار چه نیازی داشتم برای تعویض سوند؟ اما حیف و صد حیف که علیرغم تلاش من و خانواده و مسئولین، مادرت پیدا نشد!
نه عزیز پدر! گلایه نکن. هم مسئولین خیلی تلاش کردند و هم من خیلی گشتم؛ اما یا نبود یا مهریهاش سنگین بود یا خانه و ماشین میخواست یا مادرم به او شیر داده بود و نمیشد بگیرمش.
باور نمیکنی؟ پس بگذار برایت تعریف کنم…
اوایل خیلی دلم نمیخواست ازدواج کنم؛ اما مسئولین آنقدر با بنرهای رنگارنگ درباره مزیتهای فرزندآوری گفتند که کمی دلم قیلی ویلی شد. گفتند وام ازدواج میدهیم با سود کم، گفتم بهبه! میتوانم پراید هاچبکم را تبدیل کنم به یک ۲۰۶ مدل ۹۱ و بعد هم به یک ماشین عروس خفن. بعد که مسئولین گفتند به بچه سوم زمین میدهند کاخ آرزوهایم را روی زمین اهدایی به برادرت بنا کردم و این شد که مصمم شدم زن بگیرم.
تا اینجای کار مشکلی نبود، تکه نانی داشتم و خرده هوشی و به لطف مسئولین، سر سوزن ذوقی و حالا نوبت مادری بهتر از برگ درخت بود.
با هزار سرخ سفید شدن به مادرم گفتم سهراب سپهری چه چیزهایی در ادامه شعر گفته و خواستم هنگام دست بوسی آستینهایش را بالا بزنم که نگذاشت و سهراب درونم را به روش ایرج میرزا سرجایش نشاند.
دلیلش هم واضح و مبرهن بود، سربازی!
این شد که به جای زن و زندگی، افتادم دنبال کارهای معافی از خدمت مقدس سربازی تا شاید بتوانم زودتر به مراد دلم دست یابم.
دوست دار تو _ پدرت
ادامه دارد…
??
چه متن زیبایی.شروع خوبی داره ?