ورژن جدید نمایشنامه هملت
آقازاده ی دانمارکی!

پرده ی یکم

برناردو: کیستی؟

فرانسیسکو: من کیستم؟ تو کیستی؟ اصل پیلیز؟

برناردو: های هیتلر!

فرانسیسکو: اوووم…هوراشیو؟؟

برناردو: برو بالاتر

فرانسیسکو: هملت؟؟

برناردو: بیا پایین تر

فرانسیسکو: برناردو؟؟

برناردو: می خوامت…

فرانسیسکو: ئه… اشتباه اومدی داداش…امشب پاس با منه.

برناردو: برو بخواب گلم، امشبو مرامی سر شیفت جات وایسادم تا صبح.

فرانسیسکو: خوابم نمیاد.

برناردو: چیکار داری می کنی؟

فرانسیسکو: دارم فن پیجمو پرایوت می کنم. ملت همینجوری مثه “دیگ چنی” سرشونو می ندازن میان تو.

برناردو: اوکی. اما یادت نره پلیس فتا و غیرفتا حواسش به همه چیز هست.

فرانسیسکو: جون داداش اینا همه دخترخاله هامو و زنداداشامن.

برناردو: اوکی. اما بدان این ره که تو می روی آخرش به کشور نخبه پرور ترکیه است.

 

پرده ی دوم

فرانسیسکو: صدای پا می شنوم.

(چند نفر وارد می شوند)

فرانسیسکو: کیستی؟

صدا: خودت کیستی؟

فرانسیسکو: درسته که من نمی دونم شما کیستید؟ اما شما که می دونید من کیستم؟ پس جواب بدید تا آبکشتون نکردم.

صدا: کی هستی و چی هستی فقط خدا می دونه….حل این معما…

فرانسیسکو: شر و ور تحویل من نده. تو همین تاریکی یه لگد بهتون می زنم از قرن پونزده یه راست برید تو برنامه ی اکسیر، فرزاد حسنی در نقش هنرور لجن مالتون کنه ها.

صدا: وا بده دیگه توأم بابا. دوس داری چنتا فحش یوزدار هم نثار تو کنم؟

فرانسیسکو: ئه…مارسلوس! تو هستی؟ بابا زودتر بگو دیگه.

برناردو: دوستان هم اکنون ساعت ۱۲ مرتبه زنگ خورد. جلسه را شروع می کنیم.

فرانسیسکو: قبل از شروع جلسه، آقا این حق اوقات فراغت بچه های ما چی شد؟ بشه یه چند میلیون پوندی هم برای حق خوارو بار و تلفن همراه و….اضافه بشه. بلاخره همگی دور میز انقلاب بورژواییمون نشستیم و هر کسی باید سهمشو از این انقلاب برداره دیگه.

برناردو: دوستانِ من بیاید فعلاً به همین کتف و بالی که برای امشب تدارک دیدیم اکتفا کنیم و ان شاالله همین جمع دفعه ی بعد تو جنگلای شروود، خوتیکا(یک نوع پرنده ی هوایی) بزنیم با نوشابه.

 

پرده ی سوم

(هملت وارد می شود)

هملت: آه مرجان! عشق تو مرا کشت مرجان!

هوراشیو: داری اشتباه می گی داداش. دیالوگت این نبود.

هملت: بی خیال عمو! شیش قرنِ دارم یه جمله رو می گم، پوکیدم دیگه.

هوراشیو: هملت! ای دوست من و ای برادر و همرزم و ای همدرس عزیز کودکیهای من! یه وام سه میلیونیه گفتن یه ضامن رسمی درباری باید بیاد امضا کنه…

هملت: تو که غریبه نیستی داداش ولی از تو چه پنهون همین دیشب آقای خدابیامرزم اومد تو خوابم و بعد اینکه چنتا ترکه داد بشکونم گفت: پسرم! بدان و آگاه باش که در زندگی، شده ضامن نارنجک بشو ولی هیچوقت ضامن وام بانکی نشو. راستش وقتی هم می شینم با خودم فکر می کنم می بینم تو این دوره زمونه ای که برادر به برادر می گه خاندایی، چراغی که به منزل رواست، فیش حقوقیه دو سر طلا(خوانندگان عزیز به گیرنده های خود دست نزنید، به فرستنده ی ما هم که عمراً دستتون برسه. فقط اینو بگم که اینا خارجی ان، بلد نیستن ضرب المثل های مار رو درست به کار ببرن)

 

پرده ی چهارم

(اُفلیا سوگوار در غم از دست دادن پدر تو سرزنان همراه با ملکه وارد می شود)

اُفلیا: به مهر مقدس سوگند، شما خود می دانید که من به این مرد، تنها به چشم برادری به نیت همسری می نگریستم(اشاره به هملت)

ملکه: می مونه یه حلواش که تنها شیرینی ضیافت مرگ، عطر و طعمش دعاست…روغن خوبم تو کاخ داریم…زعفرونم هست…اما چربی و شیرینی ملاک نیست… این حرمته که زنده ها به مرده هاشون می ذارن…(هوراشیو و مارسلوس به گریه می افتند)

اُفلیا: و بدانیم اگر کِرم نبود بعضی ها چیزی کم داشتند(اشاره به مادر هملت)

 

پرده ی پنجم

هملت و لائرتز آماده ی دوئل می شوند.

ملکه: بخاطر خدا اگر پسرم باخت همه بریزین تو خیابونای کاخ.

پادشاه: هر چند که من شرط بندی می کنم اما باید نیک بپذیریم که حد ما همین است.

هملت: من اعتراض دارم. این ناظر فیلا تابلوئه داره به نفع می گیره.

اُفلیا: حیف گردن تو نیست که که زیر بار بی عدالتی مدال های رنگارنگ برود…

هملت و لائرتز به سمت شاه حمله می برند))

شاه: دوستان از من دفاع کنید. به من تجاوز شده است.

(در اینجا یغما گلرویی ماسک شاه دانمارک را از صورتش برمی دارد و می گوید: به همه گفتم زندان بودم، شما هم بگید زندان بوده. خوبیت نداره)

ثبت ديدگاه