نامهای از همسر دربند
جای داماد زندان نیست
۷:۴۸ ب٫ظ ۱۸-۰۸-۱۴۰۲
همسر نازنینم، سلام
اکنون که این نامه را با چشمانی اشکبار مینویسم، دلم واقعاً برایت تنگ شده است. واقعاً تنگ شده استها، یکوقت فکر نکنی چون مهریهات را گذاشتهای اجرا و ۶ ماه است مرا به زندان انداختهای چشمانم اشکبار است، نه! دلم واقعاً برایت تنگ شده است.
مثلاً الان که زندان فرصت تفکر را به من هدیه داده است، میبینم آنموقعها که صورتم را چنگ میانداختی و موهایم را میکشیدی و با ماهیتابههایت کمرم را نشانه میرفتی، چقدر لحظات خوشی بودند و من الکی از وضعیت زندگی گلایه میکردم و برخلاف تصورات آنموقعام، اتّفاقاً زندگی همیشه میتواند بدتر از چیزی که فکر میکنیم بشود.
میدانم تأثیری ندارد؛ ولی اگر فعلاً بیخیال مهریهات شوی و دوباره مرا در کنار خود بپذیری، قطعاً از هیچچیز زندگی با تو گلایه نمیکنم؛ حتی اگر دوباره لوله جاروبرقی را در حالی که با آخرین توانش روشن است، در حلقم فرو کنی.
محبوبم! درست است که عصبانیت خیلی به تو میآید و بر جذابیتت میافزاید؛ ولی باور کن همانطور که شاعر به درستی میفرماید تو میکآپ نکنی هم کافیست تا اشاره کنی و من تمام داراییام را که شامل یک دستگاه موتور سیکلت، یک تخته فرش ماشینی و یک دستگاه گوشی اندروید چینی است، به پایت بریزم و به جان من نه، به جان آن خواهر عفریته… یعنی آن خواهر دلسوز و مهربانت، اصلاً نیازی به شکایت و دادگاه و مهریه و… نبود.
یادت میآید شب خواستگاری گفتی مهریه را کسی نداده و ایضاً کسی هم نگرفته و آن تعداد بالای سکه، صرفاً برای درآوردن چشم دخترخالههایت است و هیچ کاربرد قانونی دیگری ندارد؟ پس چرا من ۶ ماه است اینجایم؟ آیا این هم یکی از آن شوخیهای بسیار بانمک و خلاقانهات است؟ چون اگر شوخی است، من دیگر کمکم دارم میترسم و قضیه از حالت فان خارج شده است. لذا دیگر شوخی بس است و بیا مرا درآر که خدایی زندان کمر مرد را میشکند، چه برسد به من که بچه ژیگولی بیش نیستم.
قول میدهم به محض خروج از این سلول خاکستری، به نزدیکترین بانک در دسترس، دستبرد زده و مهریهات را بدهم.
زندانی ابدی قلبت؛ دوستدارت؛ شوهر محبوست.
ثبت ديدگاه