نگاهی به زندگی سراسر برکت و خدمات بیبدیل رضاشاه پهلوی
حسرت جام جهانی ۲۰۱۰ به دلش ماند!
۹:۵۵ ق٫ظ ۰۴-۰۵-۱۳۹۵
رضاشاه کبیر در تاریخ ۲۴ اسفند ۱۲۵۶ خورشیدی در آلاشت از توابع سوادکوه از توابع مازندران به دنیا آمد و کم کم بزرگ شد. آن روزها او را در کمال وقاحت رضای خالی صدا میزدند و مثلا میگفتند رضا! بدو برو آفتابه رو پر کن بیار! چون نمیدانستند که او قرار است روزی شاه ایران شود. رضاشاه هم میرفت پر میکرد میآورد چون خودش هم نمیداسنت قرار است روزی شاه ایران شود. رضاشاه در ۱۲ سالگی به فوج قزاق سوادکوه پیوست. البته رضاشاه در خردسالی پدرش را از دست داده و با مادرش به تهران آمده بود اما به فوج محل تولدش پیوست که این نشان میدهد ایشان هیچوقت دوست نداشت رگ و ریشه خود را فراموش کند و به محض اینکه به جایی رسید همولایتیهایش را بگذارد کنار، البته آن روزها هنوز به هیچ جایی هم نرسیده بود و تازه دوازده سالش بود و هنوز بهش میگفتند رضای خالی و فوق فوقش بجای آفتابه را بیار، به او میگفتند برو نان بخر!
وظیفه خطیر رضا ماکسیم!
رضاشاه به محض ورد به نظام، پلههای ترقی را یکی پس از دیگری طی کرد تا جایی که دیگر به او رضای خالی نمیگفتند و با نامهایی چون «رضا شصتتیر» و «رضا ماکسیم» صدایش میکردند. درباره اینکه در این دوران از او میخواستند برود چه چیزهایی را بیاورد اخبار دقیقی در دست نیست اما در تصاویر بجا مانده از شاه کبیر ایران تصویری وجود دارد که از روی آن میتوان حدسهایی زد (تصویر شماره ۱). در این تصویر رضا شاه کبیر در مجاورت قسمت تحتانی بدن اسب سفیر کشور هلند ایستاده و گویا در آن زمان وظیفه خطیر نگهبانی از اسطبل سفیر کشور هلند را به عهده داشته است! و از چهره سفیر هلند هم میتوان فهمید که ظاهرا از نگهبان اسطبل خود بسیار راضی بوده است. البته در آن روزها هنوز واژه اسطبل اختراع نشده بود و مردم ترجیح میدادند از کلمه طویله استفاده کنند که خب ما چنین وقاحتی را درباره شاه کبیر ایران روا نخواهیم داشت!
کودتا میکنم پس هستم
رضا شاه در دوران نظامیگری شروع کرد مدارج ترقی را پله پله طی کردن و همینطوری الکی نبود که یکدفعه بیاید در سوم اسفند معروف کودتا کند و شاه بشود. او قبلا با انجام کودتاهای کوچکتر تمرین کرده و خود را از هر جهت ساخته بود. کلا رضاشاه دست به کودتایش خوب بود آنچنانکه در بیان سرگذشت وی نوشتهاند «او در این سمت علیه فرمانده بریگاد یعنی سرهنگ کلرژه کودتایی را به فرماندهی استاروسلسکی، معاون وی با موفقیت اجرا نمود. اجرای این کودتا با هماهنگی احمدشاه توسط رضاخان به کودتای اول رضاخان نیز معروف است. در اثر این کودتا، کلرژه به روسیه بازگشت و استاروسلسکی فرمانده بریگاد قزاق در ایران شد.»
همانطور که در این سطور خواندید بر اثر این کودتا یک روسی جایگزین یک روسی دیگر شد و این ثابت میکند که رضاشاه این کار را بر اثر تمایلات میهن پرستانه انجام نداد بلکه خود کودتا برای او چیز جالبی بود، او با خود کودتا حال میکرد!
کودتای دموکراتیک!
اما در تاریخ سوم اسفند سال ۱۲۹۹ خورشیدی رضاشاه کبیر که به اندازه کافی پشت در اسطبل سفیر هلند ایستاده و کارآزموده شده بود، با انجام یک کودتای دموکراتیک(!) توانست وزیر جنگ شده و بعنوان سردارسپه شناخته شود. در کمتر از سه سال بعد رضا شاه نخست وزیر شد و یکسال بعد یعنی در آبان ۱۳۰۴ دیگر رسما شاه ایران شد و اردیبهشت ۱۳۰۵ تاجگذاری کرد و از اینجا به بعد علاوه بر ما، بقیه هم به او رضاشاه میگفتند. البته رضا شاه تمام این مسیر را در طول این چهار و اندی سال کاملا دموکراتیک طی کرد و کاملا با استدلال و منطق به عامه مردم و نخبگان و نمایندگان مجلس و نشریات و… توضیح داد که چرا اگر او شاه بشود خیلی اتفاق خوبی است؛ مخصوصا نشریات که تا چند وقت جای توضیح شنیدنشان درد میکرد و تا یکی میآمد و میگفت میخواهم توضیح بدهم، جیغ میزدند و فرار میکردند!
مرگ بر گرمازدگی
رضاشاه از سال ۱۳۰۵ تا ۱۳۱۳ کارهای خیلی مهمی در کشور انجام داد تا اینکه در سال ۱۳۱۳ به تنها سفر خارجی خود رفت و بعد از آن بود که کارهای خیلی خیلی مهمتری انجام داد. رضاشاه با سفر به ترکیه خیلی از آتاتورک خوشش آمد و همینکه برگشت ایران کارهای او را تقلید کرد. رضاشاه برای صرفه جویی در مصرف پارچه و همچنین جلوگیری از گرمازدگی زنان در فضل تابستان دستور دارد دیگر کسی روسری و چادر سرش نکند، اما یک عده که نانشان در واردات چادر و واردات داروی ضد گرمازدگی بود و کاسب حجاب بودند –یک چیزی در مایههای همین دلواپسان امروزی- هی علیه رضا شاه تبلیغ و فعالیت کردند و البته رضاشاه هم کوتاه نیامد و در جهت متمدنیزاسیون اجباری زنان ایران زد کلی از این دلواپسها را کشت که یک نمونهاش ماجرای مسجد گوهرشاد است.
نانواها به خط
رضا شاه در جهت مبارزه با فساد اداری و اقتصادی هم فعالیتهای زیادی کرد. در آن روزها کافی بود که به گوش رضاشاه برسد که یک نفر در یکجا گران فروشی کرده است، رضاشاه هم سریع یک نانوا را میگرفت میانداخت توی تنور! قصاب گرانفروشی میکرد، او نانوا میانداخت توی تنور، نجار گرانفروشی میکرد، او نانوا میانداخت توی تنور، چون اعتقاد داشت باید با فساد بصورت ریشهای برخورد کرد! اینگونه بود که در زمان رضاشاه نانوایی بعد از کار در معدن دومین شغل خطرناک دنیا شد!
مصرف قند برای سلامتی مضر است
رضاشاه خدمات صنعتی زیادی هم انجام داد که از آن جمله میتوان به کشیدن خط آهن سراسری شمال-جنوب اشاره کرد. برخی معتقدند که این خط راه آهن برای استفاده نیروهای نظامی کشورهای خارجی کشیده شده است که حرف مفت است. چون اگر حرف مفت نبود پولش را هم همان قوای خارجی باید میدادند اما هزینه این خط آهن از مالیات شدید دولت بر قند و شکر و از مردم گرفته شد. پس علاوه بر اینکه دیدیم آن موضوع حرف مفت است، اینگونه ثابت میشود که رضا شاه خیلی هم به سلامتی مردم اهمیت میداده است چون قند و شکر خیلی برای سلامتی مضر است؛ یکی از فامیلهای ما قند داشت، پایش را قطع کردند… ببینید رضا شاه کجا را دیده بود!
قهرمانان دوی سرعت!
یکی دیگر از کارهای شاخصی که رضا شاه انجام داد نظم و نظام دادن به ارتش بود. در زمان رضا شاه قوای نظامی ایران از چنان قدرتی برخوردار شد که نگو. سربازان و درجه داران ارتش رضا شاه بر اثر تمرینات سخت و آموزشهای فشرده به درجات بالای آمادگی جسمانی و نظامی رسیده بودند. به همین دلیل هم وقتی در جنگ جهانی دوم از شمال و جنوب کشور مورد حمله قرار گرفت، ارتش رضاشاهی از همین آمادگیها به وفور استفاده کرد. بعدها یکی از درجهداران ارتش درباره علت فرار و عقب نشینی ارتش رضا شاه دربرابر خارجیها با اشاره به همین آموزشها گفت که تمرینات ما به دوی سرعت رسیده بود که جنگ شروع شد، اگر کمی دیگر وقت داشتیم چیزهای دیگری هم یاد سربازها میدادیم!
فقط ۴۶ درصد نقدینگی… فقط!
اما همانطور که قبلا گفته شد، رضا شاه هیچگاه آنچنان مست قدرت نشد که منطقه زادگاه خودش را فراموش کند، به همین دلیل هم به محض اینکه تصمیم به زمینخواری گرفت، از همان منطقه مازندران شروع کردو ماشالله… چشمم کف پاش، اشتهایش هم خوب بود و آنچنان خورد که موقع مرگش یک و نیم میلیون هکتار زمین به اسمش بود و تقریبا بجز کویر لوت هیچ جای دیگری باقی نمانده بود که رضا شاه دهنیاش نکرده باشد. اما درباره ثروت او هم اراجیف زیاد گفتهاند و مثلا از رقم چهار میلیون پوند اسم آوردهاند که چرت است چون طبق اسناد رسمی رضاخان فقط سه میلیون پوند ثروت داشته است. البته بعدها اقتصاد دانها فهمیدند که همه این کارها از روی هوش و آینده نگری رضا شاه بوده است که میخواسته نقدینگی در جامعه رشد نکند چون نقدینگی باعث تورم میشود. به همین دلیل هم پولهای سرگردان را جمع میکرده و نتیجه این شده که طبق اسناد بدست آمده «در آن زمان موجودی حسابهای رضا شاه برابر ۴۶ درصد نقدینگی کل کشور» بوده است!
ادب حکم میکرد!
رضاشاه همینطور پشت سر هم داشت با گرمازدگی مبارزه میکرد و نانوا توی تنور میانداخت و مرض قند را ریشه کن میساخت که جنگ جهانی دوم شروع شد. انگلیسیها هم گیر دادند که الا و بلا که ایران طرفدار آلمانها است و رضاشاه هرچقدر قسم خورد که نیستیم، باور نکردند و بالاخره گیر دادند که باید بروی و دیگر شاه نباشی. در اسناد تاریخی آمده است که این موضوع با تلگرامی با این محتوا به اطلاع رضا شاه رسید:
«ممکن است اعلیحضرت لطفاً از سلطنت کنارهگیری کرده و تخت را به پسر ارشد و ولیعهد واگذار نمایند؟ ما نسبت به ولیعهد نظر مساعدی داریم و از سلطنتش حمایت خواهیم کرد. مبادا اعلیحضرت تصور کنند که راهحل دیگری وجود دارد.»
شما اگر بودید و اینطور محترمانه از شما میخواستند از سلطنت کنارهگیری کنید، این کار را نمیکردید؟ اصلا یک ایران است و یک ادب مردمانش، یک خون آریایی است و یک احترام متقابلش! مگر میشود به چنین درخواست محترمانهای جواب رد داد؟ خداوکیلی نمیشود. رضاشاه هم با اینکه شاه مقتدری بود و اصلا با حمایت کشورهای خارجی روی کار نیامده بود که حالا به خواست آنها کنار برود و محبوبیت داشت و ارتش داشت و میتوانست مقابلشان بایستد اما اسیر همین مرام انگلیسیها شد و سریع دو سه تا چمدان وسایلش را جمع کرد و رفت سمت بندعباس.
حسرت جام جهانی به دلش ماند!
رضا شاه که دیگر شاه نبود و باز هم فقط ما هستیم که همچنان به او میگویم شاه، همراه با خانواده سلطنتی سوار کشتی شدند و ایران را ترک کردند. رضا شاه علاقه داشت به یکی از کشورهای امریکای لاتین مثل آرژانتین برود –شاید میخواست آخر عمر را به مربیگری در مستطیل سبز بگذراند- اما انگلیسیها که هنوز بیخیال او نشده بودند نگذاشتند و او را به یک کم آنورتر یعنی جزیره موریس فرستادند! جزیره موریس فقط اسمش یک کم غلط انداز است وگرنه خیلی هم جای بدی نبود، اما رضا شاه که برای خودش شاه مقتدری بود از آب و هوای آنجا شکایت کرد و انگلیسیها هم حساب کار دستشان آمد و سریع مقدمات انتقال رضا شاه را فراهم کردند و او را به یک جای دیگر در آفریقا فرستادند! رضاشاه دیگر نق نزد و در همان ژوهانسبورگ آفریقای جنوب ماند تا اگر نتوانسته به آرژانتین برود و مربی فوتبال شود، لااقل در آفریقای جنوب بماند و بتواند جام جهانی ۲۰۱۰ را از نزدیک ببیند که متاسفانه اجل مهلتش نداد… گلچین روزگار عجب خوش سلیقه است…
ثبت ديدگاه