خاطرات شمال
۰:۱۱ ق٫ظ ۱۱-۱۰-۱۳۹۷
راه راه: باید بگویم که ما شب یلدایمان را در ترافیک جاده شمال گذراندیم و آن یک دقیقه ی اضافی را از پشت نیسان پایین ریختیم و بابایمان صدای شهرام شب پره را تا آخر زیاد کرد و ما قر ریز آمدیم. البته قر دادن بابایمان کمی درشت تر از ریز بود. او از وقتی فیلم ابدو یک روز را دیده است پیمان معادی را الگوی قر دادنش قرار داده و همیشه ی خدا در نقطه ی مرکزی مجالس محور میزند و من و پنج برادرم برایش شلوغ میکنیم و سوت بلبلی میزنیم. مامان به بابا افتخار میکند که انقدر هنرمند است.
صبح یلدا، یعنی فردای شب یلدا ما همچنان در ترافیک بودیم و منتظر بودیم تا فقط به دور برگردان برسیم تا سر خر را کج کنیم و الفرااار. مادر میگوید جاده چالوس سرگردنه است و همه چیز گران است. مناز بابایمان خواستم برایم بادکنک بخرد ولی او گفت فقط چهار درصدی ها میتوانند در جاده چالوس خرید کنند و اینجا گوش بر زیاد هست. من هم از ترس اینکه گوشهایم را نبرند،بی خیال بادکنک شدم و خودم کیسه فریزر را که مامان داده بود تا اگر حالم به هم خورد در آن استفراغ کنم،باد کردم و دورش را نخ بستم و هوا کردم. بابایمان همیشه میگوید آنهایی که وسط ترافیک از جاده خاکی میروند گوساله هستند ولی خودش امروز چندین بار دنبال گوسالهها رفت. حالا نمیدانم به بچههای گوساله چه میگویند؟ ای کاش بابایمان در تعریف از مردم دقت بیشتری به خرج میداد تا کل خانواده را زیر سوال نمیبرد.
مامانمان خیلی دوست دارد ادای باکلاسها را دربیاورد و در ضبط ماشین نوار خارجکی بگذارد و صدایش را نازک کند و همه کلمات را غلط غولوط با خواننده تکرار کند ولی بابایمان معمولا اجازه نمیدهد و میگوید خارجیها هم اگر به جاده چالوس بیایند امشوشوئشه گوش می دهند.
در راه برگشت، من خیلی ناراحت بودم چون شلوارکهایمان را نپوشیدیم و جوج و نوشابه نزدیم. بابایمان هم که تحمل ناراحتی مرا نداشت کنار رودخانه ای در جاده نگه داشت و ما شلوارکهایمان را پوشیدیم و جوج و نوشابه زدیم و مثل بچه پولدارها سلفی گرفتیم. بعد هم بابایمان با کتاب تعبیرخواب برای همه فال حافظ گرفت و به قول مامان، تن حافظ خدابیامرز را در گور لرزاند.
ما حالا در کلانتری هستیم چون بابایمان با کامیون جلویی در جاده دعوایش شد و قفل فرمان را برداشت و راننده کامیون هم قفل فرمان را برداشت و همدیگر را لت و پار کردند. من همیشه عاشق پایان مهیج بودم و اینچنین بود خلاصه ای از طولانی ترین شب سالمان…
ثبت ديدگاه