خاطرات شمال

راه راه: باید بگویم که ما شب یلدایمان را در ترافیک جاده شمال گذراندیم و آن یک دقیقه ی اضافی را از پشت نیسان پایین ریختیم و بابایمان صدای شهرام شب پره را تا آخر زیاد کرد و ما قر ریز آمدیم. البته قر دادن بابایمان کمی درشت تر از ریز بود. او از وقتی فیلم ابدو یک روز را دیده است پیمان معادی را الگوی قر دادنش قرار داده و همیشه ی خدا در نقطه ی مرکزی مجالس محور میزند و من و پنج برادرم برایش شلوغ میکنیم و سوت بلبلی میزنیم. مامان به بابا افتخار میکند که انقدر هنرمند است.

صبح یلدا، یعنی فردای شب یلدا ما همچنان در ترافیک بودیم و منتظر بودیم تا فقط به دور برگردان برسیم تا سر خر را کج کنیم و الفرااار. مادر می‏گوید جاده چالوس سرگردنه است و همه چیز گران است. من‌از بابایمان خواستم‌ برایم بادکنک بخرد ولی او گفت فقط چهار درصدی ها میتوانند در جاده چالوس خرید کنند و اینجا گوش بر زیاد هست. من هم از ترس اینکه گوشهایم را نبرند،بی خیال بادکنک شدم و خودم کیسه فریزر را که مامان داده بود تا اگر حالم به هم خورد در آن استفراغ کنم،باد کردم و دورش را نخ بستم و هوا کردم. بابایمان همیشه میگوید آنهایی که وسط ترافیک از جاده خاکی میروند گوساله هستند ولی خودش امروز چندین بار دنبال گوساله‏‌ها رفت. حالا نمیدانم به بچه‌‏های گوساله چه می‏گویند؟ ای کاش بابایمان در تعریف از مردم دقت بیشتری به خرج میداد تا کل خانواده را زیر سوال نمیبرد.

مامانمان خیلی دوست دارد ادای باکلاسها را دربیاورد و در ضبط ماشین نوار خارجکی بگذارد و صدایش را نازک کند و همه کلمات را غلط غولوط با خواننده تکرار کند ولی بابایمان معمولا اجازه نمیدهد و میگوید خارجی‏ها هم اگر به جاده چالوس بیایند امشوشوئشه گوش می دهند.

در راه برگشت، من خیلی ناراحت بودم چون شلوارکهایمان را نپوشیدیم و جوج و نوشابه نزدیم. بابایمان هم که تحمل ناراحتی مرا نداشت کنار رودخانه ای در جاده نگه داشت و ما شلوارکهایمان را پوشیدیم و جوج و نوشابه زدیم و مثل بچه پولدارها سلفی گرفتیم. بعد هم بابایمان با کتاب تعبیرخواب برای همه فال حافظ گرفت و به قول مامان، تن حافظ خدابیامرز را در گور لرزاند.

ما حالا در کلانتری هستیم چون بابایمان با کامیون جلویی در جاده دعوایش شد و قفل فرمان را برداشت و راننده کامیون هم قفل فرمان را برداشت و همدیگر را لت و پار کردند. من همیشه عاشق پایان مهیج بودم و اینچنین بود خلاصه ای از طولانی‏ ترین شب سالمان…

ثبت ديدگاه




عنوان